*﷽* جنگ تازه تمام شده بود. توی اتاقت در مقرر شهید کازرونی اهواز دور سفره صبحانه نشسته بودیم. یک دستم توی گچ بود و تو تُند تُند برایم لقمه می گرفتی و می دادی دستم. قرار بود بعد از صبحانه راهی تهران شوم موقع خداحافظی ، برنامه وداع شب عملیات را دوباره راه انداختم و همه بچه‌ها را در آغوش گرفتم و بیش از همه تو را. به گوشم گفتی : مهدی! بچه های تهران بی معرفتند ،همدیگر رو زود فراموش می کنن. سرم را انداختم پایین و گفتم محاله من شما رو فراموش کنم ، خندیدی و گفتی : حالا ببینیم! گفتم : حاجی ! قول بده هر وقت اومدی تهران با هم باشیم و بی معطلی گفتی : قول می‌دم. همینطور هم شد هر وقت برای جلسه فرماندهان سپاه می آمد تهران قبلش خبرم می کرد. یادت بخیر... راوی :رزمنده جانباز داوود جعفری 📚 : مجله فکه