🕊 🌷 وقتی هم بعد از سال‌ها از خوزستان به تهران منتقل شدیم، به دلیل جایگاه نظامی‌اش می‌توانستیم در شهرک‌های شمال شهر زندگی کنیم اما حاج آقا تصمیم گرفت در شهرک شهید بروجردی، در جنوب شرقی شهر ساکن شویم. گفتم: حاجی! شما مگر همیشه نمی‌گفتید استفاده از امکاناتی که از راه حلال به دست بیاید، هیچ اشکالی ندارد؟ گفت: هنوز هم حرفم همان است اما... اما من از خودم می‌ترسم.‌ می‌ترسم محیط زندگی بر من اثر بگذارد و با زندگی در شمال شهر، مردم پایین‌دست و نیازمند را فراموش کنم. ما باید طوری رفتار کنیم که بچه‌ها هم یاد بگیرند در بند مادیات نباشند... ایشان خیلی شوخ طبع بود. آنقدر که گاهی مرا کلافه می کرد. وقتی هم که این کلافگی را به او می گفتم بازهم با شوخی جوابم را می داد. خیلی هم به رنگ سبز علاقه داشت. از اول ازدواجمان هرچیزی می خواست برای من بخرد سبز می خرید. این آخری ها می گفتم سن و سالی از من گذشته است اما گوش نمی داد. تیره پوشیدن را دوست نداشت. ۱۰ روز محرم را مشکی می پوشید و بعد از آن در می آورد.