هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت چهل ویکم 🔸 #محضربزرگان
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت چهل ودوم 🔸 سال اول جنگ بود به همراه گروه اندرزگو به یکی از ارتفاعات در شمال منطقه گیلان غرب رفتیم . صبح زود بود مابر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم پاسگاه مرزی در دست عراقی ها بود خودرو های عراقی به راحتی در جاده های اطراف تردد میگردند . کتابچه دعا را باز کرد به همراه بچه ها خواندیم بعد از آن درحالی که به حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میکردم گفتم عراقی ها چه راحت تردد میکنند وبا حسرت گفتم یعنی میشه مردم ماهم روزی توی این جاده ها تردد کنن وبه شهر هاشون برن انگار حواسش به حرف من نبود ودور دست ها رو میدید لبخندی زد وگفت چی میگی؟ 🌷 در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید ؟ بچه ها گفتن پاسگاه مرزی بیست سال بعد به کربلا رفتم نگاهم به همان ارتفاعات افتاد همان که بر فراز آن خوانده بود گویی را میدیدم که مارا بدرقه میکرد آن ارتفاع درست روبه روی منطقه مرزی خسروی قرار داشت آن روز مردم با اتوبوس دسته دسته به کربلا میرفتند 🔸هرزمان که تهران بودیم شبهای جمعه به حرم حضرت میرفتیم ودعای کمیل در آنجا میخواندیم زمانی که برنامه راه اندازی شده بود بعد زیارت به مسجد پیش بچه ها می آمد یکبار بعد مراسم عجله داشتم وهمراه یکی از بچه ها با موتور آمدم مسجد اما دوسه ساعت بعد رسید پرسیدم چرا دیر کردی جواب درست وحسابی نداد اما بعد کلی سوال گفت از حرم که بیرون آمدم یه آدم خیلی محتاج پیشم آمد دسته اسکناس رو از جیبم به اون دادم موقع سوار تاکسی دیدم پولی تو جیبم نیست مجبور شدم پیاده بیام اواخر هم با هم میرفتیم بهشت زهرا داخل قبر میرفت ودعای کمیل رو با سوز می خواند. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃