#سراج_رضوی
#طنز منبر
*همسـر ملانصـرالدین از او پرسید : پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟*
ملا پاسخ داد : هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ، ولی امشب برایـت خـبر میآورم
یک راست رفت سمت قبـرستـان
در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید
خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد
ولی خـبری از نکـیر و منـکر نشد
چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند
با صـدای پای قاطـرها ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان
قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد او را به باد کتک گرفتند.
ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت
خانمش پرسیـد:
از عــالـم قـبر چـه خبـر؟
گفت:
خـبری نبـود
ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـیم
کاری با ما نـدارند
*اگـر نان کـسی را نبـرده و نبریده باشیـم*
*اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم*
*اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم*
*واگـر به مردم و همه موجودات کره زمین خدمت کـرده باشیـم*
*هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد*