بسم رب المهـ(عجل الله فرجه)ـدی .... گرما بیداد می کند ... چشم های بی رمق کودک نیمه باز مانده ... صدای چکاچک شمشیرها از بیرون خیمه شنیده می شود ... پیکرهای پاک شهدا بر زمین تف دیده کربلا آرمیده ... ناگهان صدایی ملکوتی در دشت می پیچد ... آیا یاری کننده ای نیست که یاری کند مرا؟؟؟ آیا دادرسى نیست که براى رضاى خدا به داد ما برسد؟؟؟ آیا حمایتگری نیست که حریم رسول خدا را حمایت کند؟؟؟ در آخرین ساعات نیز دست خدایی اش را پیش می آورد به این امید که راه نجات را فراسوی حتی یک تن از لشگر کفر بگشاید. پیکرهای پاک به حرکت در می آید ... صدای کودک نیمه جان در گوش تاریخ می پیچد و سردار شش ماهه سپاه ارباب عازم میدان رزم می شود. الحرام ... سال ۶۱ هجری ... خود را در دشت تصور کن؛ کجا ایستاده ای؟؟؟ سه شنبه ای دیگر فرا می رسد .... قرار ما سه شنبه سوم مرداد ماه ۱۴۰۲، میدان استقلال آقا اجازه هست از انصارتان شوم؟ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اعوانه @seshanbe_mahdavi_mahallat