پسرم، تو به اندازه‌ی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو! بگذار آن‌هایی بروند که تابه حال نرفته‌اند... چیزی‌ نگفت و یک گوشه ساکت نشست. صبح که خواستم نماز بخوانم، آمد جانمازم را جمع کرد و گفت: پدرجان! شما به اندازه‌ی کافی نماز خوانده‌ای، بگذار کمی هم بی‌نماز‌ها نماز بخوانند! او خیلی زیبا مرا قانع کرد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم... 🕊🌹