هدایت شده از آگاه شو
او در ادامه می‌گوید: «من فقط گریه می‌کردم. او گفت مگر دختربچه‌ای که این کارها را می‌کنی! من به تو علاقه دارم و دست خودم نبود. مرا به تهران رساند و من آنجا چون خیابان‌ها را بلد نبودم با یکی از اقوام‌مان که تهران زندگی می‌کرد، تماس گرفتم که برایم ماشین بگیرد. به بهانه اینکه می‌خواهم خانه اقوام‌مان بروم از دست او فرار کردم. از آن روز به بعد جرات نکردم در مورد این حادثه با کسی حرفی بزنم. قصد دارم نزد آقای ترکاشوند در دادسرا بروم و ماجرا را تعریف کنم.» ╭┅┅┅❀🍃🌺🍃❀┅┅┅╮ https://eitaa.com/s313zohor ╰┅┅┅❀🍃🌺🍃❀┅┅┅╯