💠 سیصد و هفتاد و هشتمین قرار 💠
بسم رب المهـ(عج)ـدی ...
دلتنگ ماه رویت که می شوم ...
دلم که بهانه عطر نفس هایت را می گیرد ...
کبوتر خیالم را رها می کنم تا آزادانه در آسمان آبی یاد عزیزت پر بگشاید ...
آن گاه دست های مهربان تو را می بینم که اشک از چشمان کودکی مادر گم کرده می زداید و به نوازشی قلب کوچکش را آرامش می بخشد.
تو را در اتاق پیرزنی تنها می یابم که تنها مونس اش گنجشککان گرسنه ای هستند که سالهاست از دستان رنجورش آب و دانه برچیده اند.
یا هم صحبت مسافری غریب که زن و فرزند رها کرده، برای یافتن کار راهی دیار غربت شده و سنگ صبوری می طلبد تا درد دل باز گوید.
کبوتر خیالم را رهسپار
#میدان_عاشقی می کنم ...
خدام تو را می بینم که عشق تو گرد همشان آورده و هر کدام در پُستی سبد سبد عشق پیشکش عابران خسته می کنند ...
گوشه ای دور از جمعیت، سیدی بلند قامت می بینم که لبخند ملیحی، بر چهره گندمگونش نقش بسته و با مهربانی نظاره مان می کند ...
اشک از دیده ام جاری می شود و بر گونه ام می غلتد ...
به خود می آیم ...
به ساعت می نگرم...
ساعت قرار فرا رسیده است؛
و امروز سه شنبه است...
سه شنبه ای دیگر نیامدی و نگاه مان دست خالی برگشت.
اين سه شنبه به تاريخ ششم آذر ماه ۱۴۰۳، در ایام شهادت جانسوز حضرت صدیقه کبری علیها سلام، با پذیرایی آش جو، عطر یاد یوسف زهرا سلام الله علیهما را در کوچه پس کوچه های شهر پراکندیم.
میز ختم قرآن و صلوات، میز تبادل کتاب ،میز خدمات پزشکی، میز کودک و نوجوان و میز گریم کودک از دیگر خدمات خادمین سه شنبه های مهدوی بود.
ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی ....
وَ هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعَاءَهُ وَ خَيْرَهُ ....
@seshanbemahdavi