این ماجرای واقعی را بخونید.....
🔹️
صبح امروز مادر شهید حسین زنگ زد حاجی را دارند میبرند اتاق عمل،گفتم حاج خانم یه تشیع جنازه داریم،تمام شد خدمت می رسم.....
بعد مراسم این مرحوم بلافاصله رفتم بیمارستان، دیدم الحمدالله حال آقای بواس خوبه... و از اتاق عمل اومد بیرون... مادرشون گفتن دوست حسین از محمود آباد. صبح اومد و رفت...گفتم چطور شد این بنده خدااز این همه راه...گفتند که خواب حسین را دیده بود....کنجکاو شدم...بعد مراجعه به منزل چون ایشان را می شناختم...زنگ زدم...گفتم فرشید جریان چیه تو صبح زود اومدی چالوس.....گفت دیشب گرفتار بودم و خسته زود خوابیدم...تو خواب شهید بواس اومد تو خوابم....بعد کلی گفتگو .بهم گفت فرشید تو جات اینجاست..اونجا چکار میکنی..... بعد انفجار تو اسم دخترتو می بردی و این باعث شد امروز تو دنیا زجر بکشی و گرفتار باشی، تو جات اینجا بود....
اینجا خیلی خوب و خوش میگذره... بعد اندکی..بهم گفت فرشید از پدرو مادرم خبر داری... گفتم نه....گفت.....تونستی یه خبری بگیر......ایشون می فرمود بلافاصله صبح زود ...به خود اومدم ....و زود......زنگ زدم دیدم مادرشون گفتند ما بیمارستانیم و همین حالا حاجی رفت برای اتاق عمل....و ایشان بلافاصله با حواله حسین راهی چالوس شد و اومد سرکشی.... و جریان خواب را برای مادر شهید نقل کرد......
دوستان شهدا زنده اند.....دوستان حسین بواس ......ناظر کردار ماست.... دریابیم خودمون را ...تا در این دنیا درنوردیده نشدیم....
شهدا زنده اند...این فرمان خداست🙏🏻
#اختصاصی_چالوس_رسانه
🆔️
@setad_ejm