~•°•~•💓•~•°•~ ⃣ شروع کردم به گرفتن شماره مهدیه... یه بار😠 دوبار😟 سه بار😣 مشترک مورد نظر خاموش📴 می باشد😯 ای وای بدبخت شدیم رفت گل رس تو سرمون😱 _ممنون😔 برنمیداره😰احتمالا گم شدیم😢 حاجی : از کدوم شهر اومدید دخترم _کرمان😔 سیدجواد_با کاروانای زیارتی اومدید؟ _اره سید: پس بیاید من میرسونمتون ترمینال فقط زود باشید چون ممکنه برن _ممنون دستتون درد نکنه 😍 فاطی: خدا خیرتون بده ممنون😊 سید: خواهش میکنم بفرمایید از حاج اقا تشکر کردیم و پشت سر سید راه افتادیم. ماشالا چه قد و بالایی😍 چقدر مردونه و جذاب از پشت راه میره 😍 حالا تازه فرصت کردم نگاهش کنم کلا جذب چشاش بودم قیافشو ندیدم. خدای من این طلبه اس😳 بابا الکی میگه😳 تیپش عین خواننده هاس☺️ روشو کرد طرف ما خدای من چهرش😳 چقدر ناز و معصومه 😍 ندای درون : وای فائزه خجالت بکش پسر مردومو خوردی😱 _ندا جون شرمنده تم میشه خفه شی 😝 گناهش گردن خودم😊 با مشتی که فاطی به پهلوم زد جیغم رفت هوا😤 _مگه مشکل داری😳 چرا میزنی😳 فاطی که رنگش قرمز شده بود اشاره کرد به سید سید در حالی که کلافه بود گفت : خانوم محترم اگه نگاه کردنتون تموم شد بیاید سوار شید جا می مونید ها وای😱خاک تو سرم 😁 شرفم افتاد کف پام😞 با فاطمه رفتیم کنار ماشینش یه ۲۰۶ آلبالویی بود در عقب رو که باز کردیم روی صندلی عقب کلی خرت و پرت بود و فقط یه نفر جا میشد😶 من و فاطیم عین بز همدیگه رو نگاه میکردیم سید برگشت طرف من و گفت : به دوستتون بگید عقب بشینن شما یکم بیشتر جا میبرید بفرمایید جلو😏 بعدم با یه لبخند ملیح تمرگید سرجاش😕 این بیشعور با من بود😡 به من گفت چاق😡 خو اره دیگه فقط یکم محترمانه ترش😑 فاطی عقب نشست و منم در جلو رو باز کردم و نشستم😠 پسره بی ادب😷 یه بسم الله آروم گفت و ماشینو روشن کرد _واااای😱 صبر کنید آقا جواد سید: چیشد😳😳😳 _دوربینمو از امانت داری نگرفتم 😱 سید: قبض رو بدید من میرم میگیرم😡 قبض رو به بدبختی از جیب شلوارم در آوردم و دادم دستش 😖 از ماشین پیاده شد و با دو از پله های جلوی ورودی حرم بالا رفت. ... https://eitaa.com/setaregan_velayat313