🔺 معاویه به مدینه آمد به سعد بن ابی وقّاص- پدر ابن سعد- گفت من چنین میبینم که تو گویا از اینکه به پسر ابیطالب فحش بدهی، بد بگویی، سب بکنی، لعن بکنی پرهیز میکنی! چه مانعی دارد؟
🔸 او هم جواب دارد سه چیز است که وقتی من این سه چیز را در نظر میآورم از دهانم نسبت به علی بدگویی در نمیآید.
پس ببینید امر به معروف و نهی از منکر را عوض کردهاند. امر به منکر و نهی از معروف. میآید و میگوید چرا و چه مانعی دارد که تو این کار را بکنی؟ پس ریشه داعش و ریشه آدمکشی و همه اینها مال آن زمان است که همینطور اینها را پرورش داده تا به اینجا رسیده.
🔹 میگوید و طوری است که هر کدامشان به تنهایی برای من از ثروت کامل بالاتر است اگر گیر خودم میآمد.
👈 معاویه گفت اینها چه هستند؟ جواب داد "لا اَسُبُّهُ ما ذکرتَه فنزلَ علیهِ الوحیُ فأخذَ علیّاً و ابنَیهِ و فاطمةَ فاَدخلَهُم تحتَ الکِساءِ" همین حدیث کسائی را که خواندیم که حضرت همین که دید رحمت الهی دارد میآید خانوادهاش را جمع کرد از خدا برای اینها امتیاز خواست، آیه تطهیر نازل شد. میگوید یکی از آنها همین است "فأخذ علیاً" دو فرزندش را و فاطمه "فاَدخلَهُم تحتَ ثوبِه" که کأنه لباس خودش بود. بعد عرض کرد "ربِّ اِنَّ هؤلاءِ اَهلُ بیتی" خوب این برای من مانع نشود؟ پیامبر چنین مقامی را به علی و خانوادهاش داده، من مع ذلک به اینها فحش بدهم؟ اینها را لعنت کنم؟ این یکی.
👈 " و لا اَسُبُّهُ ما ذکرتَ حینَ خَلفِه فی غزوةِ تبوک" حضرت در آخرین جنگی که میخواست شرکت کند لشکر مدینه و مسلمانان را جمع کرد که برای تبوک که طرف شام بود حرکت کند تا با مردم آنجا که میخواستند اسلام را از بین ببرند مبارزه کند. حضرت حرکت کرد و مردم را با خودش برد. بعد حضرت علی اینجا ناراحت شد عرض کرد که مرا چرا نمیبری؟ مرا با زنهای مدینه و فرزندانشان و بچهها گذاشتی و در ضمن قشون اسلام حرکت ندادی؟
❌ حضرت فرمود آیا لازم نیست که تو به منزلهی هارون باشی از موسی! من وقتی میخواهم از مرکز خودم خارج شوم یک جانشین میخواهم. اگر تو را جای خودم نگذارم دیگر چه کسی را دارم که جای خودم بگذارم؟ "اِلّا اَنّه لا نبوَّةَ بعدی"، هارون پیامبر هم بود ولی تو پیامبر نیستی اما شأنت شأن هارون است. پس این دو تا.
👈 "و لا اَسُبُّهُ ما ذکرتَ یومَ خَیبرٍ." یادم میآید روز جنگ خیبر که قلعهی یهودیان خیلی مستحکم بود. یک روز این، یک روز آن به جنگ رفتند و نتوانستند کاری بکنند. حضرت سؤال کرد و گفت علی را بیاورید. "لَاُعطِیَنَّ هذهِ الرّایةَ رجلاً یُحبُ اللهُ و رسولُه" میخواهم این پرچم را به دست کسی بدهم که با خدا و رسول، اهل محبت باشد. کنایه از اینکه اینهایی که نرفتهاند خودشان را دوست میداشتهاند، ترسیدهاند و برگشتهاند. "و یفتحُ اللهُ علی یدیهِ" من کسی را انتخاب میکنم و پرچم را به دست او میدهم که خدا به دست او برای ما فتح بکند. "فتَطاوَلنا لِرسولِاللهِ" ما همه حواسمان را جمع کردیم، گردنهایمان کشیده شد تا ببینیم حضرت چه کسی را صدا میکند. "فقالَ أینَ علیٌّ؟" علی کجاست؟ گفتند چشمهایش درد میکند. حضرت چشمانش درد میکرد. خب کسیکه چشمانش درد میکند و نمیتواند آنها را باز کند که نمیتواند در صف جماعت برای جنگ بیاید! "فقال اُدعوهُ" فرمود: بیاوریدش، "فدَعوهُ فَبصقَ فی عَینه" از آب دهان مبارکش در چشم علی زد که روشن شد و درد چشمش برطرف شد. بعد رایت و پرچم را گرفت و به دست علی داد. "ففتحَ اللهُ علیه."
⛔️ "فلا وَاللهِ ماذکرَهُ معاویةُ بحرفٍ حتّی خرجَ مِن المدینةِ" وقتی اینها را گفت، معاویه دیگر خفه شد و نتوانست حتی یک کلمه حرف بزند. و تا در مدینه بود اصلاً هیچ با این شخص صحبت نکرد.
☑️ مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی
@seyedololama