به یاد استاد محمد حاتمی؛ پیر بسیجی ثابت قدم
استاد بنا بود، از شاگردان زیر دستش بعدها چندین رزمنده، آزاده و شهید تربیت شدند.
شش هفت بچه قد و نیم قد را به همسر فداکارش و همه را به خدا سپرد و به جبهه رفت.
چند بار مجروح و جانباز شد. به حدی که نزدیک شهادت بود و پنج شش ماه در بیمارستانهای مختلف در زمان جنگ بستری شد.
اثرات شیمیایی و مشکل رودههای به هم پیوند خوردهاش، این اواخر، ماهی حداقل یکبار راهی بیمارستانش میکرد.
به شدت اهل مطالعه بود حتی در سن هفتاد سالگی!
همیشه زیر تشک و متکا و روی طاقچه پر از کتاب بود!
وقتی پسرش مدافع حرم شد، خودش هم رفت تا ثبت نام کند اما اسمش را ننوشتند...
کلاه سادهاش را هیچ گاه از سر بر نداشت. منزلی ساده، سبک زندگی موفق و فرزندانی، یکی از یکی بهتر داشت.
نمازش، سر وقت و به جماعت؛
نماز جمعه و راهپیماییهایش در مناسبتها، به راه؛
و استادبناییاش هم به جای خود بود.
کرونا بیمارستانیاش کرد.
از خانه سفارش داد کتاب و یک ساعت برایش بیاورند. کتاب ابراهیم هادی بالای سرش، ساعت روبه رویش، سنگ تیمم کنار تختش تسبیح در دستش و گوشش به اذان بود.
به پسرش چنین وصیت کرد:
خمس و زکاتی بدهکار نیستم.
نماز قضا ندارم.
هزینه چند مجلس روضه(روضههایی که در رسمی زیبا برای افراد بیوارث و غریبی که میشناخت برگزار میکرد) به مسجد انقلاب بدهکارم. ...
کنار حاج حسن امینیپور(دوست دیرینش و پدر شهید امینیپور) دفنم کنید. ...
این داستان مجاهدان صدر اسلام نبود، داستان مردی است از پیشکسوتان جهاد و شهادت، در زمان ما و در همین نزدیکی در پیچ و خم زندگی...