بخش اول
فیل حریف که انگار از قبل منتظر همین حرکت بود جوری از سر کینه سرباز شجاع مارو زد که از صفحه شطرنج به بیرون پرتاب شد و برای همیشه شکست!
پر از خشم شدم نسبت به این بازی و چرخه نفرت انگیزش
وزیر رقیب از جای خالی مانده ی وزیر ما استفاده کرد و شاه مارو کیش و مات کرد
ما بازی برده رو باختیم چون بزرگان این بازی نمیخواستن یه سرباز لایقو به جمع خودشون راه بدن
به اون سرباز دلاور خیانت شد
خیلی غمگین بودم چون احساس میکردم که منم با خوش باوریم سهمی در اون خیانت داشتم
یکی از سربازها گفت به احترام شجاعت سرباز فداکارمون قبل از شروع دور جدید بازی یک دقیقه سکوت کنیم
گفتم کار خوبیه ولی بیاین بعدشم دو دقیقه هم در مورد اینکه چرا اینها حاضر بودن سربازمون کشته بشه ولی پا به جمع بزرگان نذاره حرف بزنیم!
همهمه ای بین سربازها افتاد و همه با شک و تردید به وزیر نگاه کردن
رخ راست چیزی در گوش یکی از سربازها چیزی زمزمه کرد سرباز جلو اومد و گفت تو داری حرف از خیانت بزرگان ما میزنی چیزی که هرگز بین ما نبوده
گفتم احمق کل این بازی و چرخه خیانت به امثال شماهاست چرا فیل و وزیر و قلعه تا هر کجا که دلشون بخواد میتونن برن جلو ولی تو فقط میتونی یه خونه بری جلو؟
همهمه بین سربازهای دو طرف افتاد و حتی سربازهای سیاه که دشمن حساب میشدن هم حرف منو تایید کردن
فیل گفت این قوانین و سنت های بازیه که از اول بوده
گفتم پس چرا این قوانین و سنتها همیشه به سود شماهاست؟چرا همه شما هروقت وضعیت رو خطرناک میبنید میتونید رو به عقب برگردین و عقب نشینی کنین ولی سرباز بیچاره حق نداره حتی یه خونه هم رو به عقب بیاد که از خطر جون سالم به در ببره؟
چرا تو قوانین شما باید سربازها کشته بشن ولی شاه هیچ وقت کشته نمیشه؟
صدای تشویق سربازها بلند شد و همه تایید کردن یکی از سربازها گفت داره درست میگه ما از این وضعیت خسته شدیم
رخ راست اومد جلو و مقابل من قرار گرفت و گفت این حرفها که تو میزنی خیلی احمقانه س اینجوری که دیگه نمیشه بازی کرد
تو یه رخ ابله هستی و با این افکارت بیشتر از اینکه بهت بخوره رخ شطرنج باشی به نظر میرسه خر شطرنج باشی!
با این حرف رخ همه قهقه زدن وخندیدن حتی خیلی از سربازها!
خرشطرنج برچسبی بود که بهم چسبید و منو تخریب کرد از اون به بعد هر حرفی که میزدم احمقانه به نظرشون میرسید و کسی حرفهامو جدی نمیگرفت چون من دیگه یه آدم عادی نبودم و خر شطرنج بودم و از من چهره یه موجود بی فکر که میخواد همه چی رو بهم بزنه برای همه ساخته بودن
بعد از اینکه تخریبها کار خودشو کرد شاه که تا الان خودش رو بیطرف نشون داده بود رو کرد به سربازها و گفت شماها سرباز هستید و پدران شما سرباز بودن و به این افتخار میکردن و من خودم اگر وظیفه شاه بودن به روی دوشم نبود دوست داشتم یه سرباز باشم و دوشادوش شماها بجنگم اما حیف که از توفیق این سعادت محرومم!
سربازها همه شروع کردن به افتخار شاه متواضع و خاکی کف زدن و سوت کشیدن
شاه ادامه داد و گفت من دوست ندارم چیزی رو که شماها در مورد رخ ما میگین رو بهش بگم و بگم خر شطرنج، اما این اسمیه که خود شماها براش انتخاب کردین و من به انتخاب شما احترام میذارم
این دفعه صدای قهقه و کف زدن با هم بلند شد
شاه ادامه داد و گفت دوستان من خر شطرنج آدم دلسوزیه و واقعا میخواد از شما حمایت کنه ولی چون نمیفهمه داره به ضرر شما عمل میکنه و داره افتخار شما و افتخار پدران شمارو از بین میبره
ما بر علیه اون اقدامی نخواهیم کرد اما به نظرم خود شما بهتر میدانید با او چه کنید!
بعد از این حرفها سربازان دو طرف به سمتم حمله کردن و دست و پای منو گرفتن و از صفحه پرت کردن بیرون
از خواب پریدم و خدارو شکر کردم که این فقط یه خواب بود
ولی وقتی که ماشینمو روشن کردم و رفتم سر کارم هرکی رو سوار میکردم به شکل سربازهای سیاه و سفید شطرنج میدیدمش
فهمیدم که زندگی واقعی خودمون رو خواب دیده بودم
فقط خدا میدونه که تو طول تاریخ چه تعداد از این آدمهای دلسوز ما که تلاش کردن این نظام طبقاتی رو بشکنن و مارو هم داخل آدم حساب کنن رو به دست خودمون حذف کردیم
#شوفرنوشت
♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷
💠
@h_abasifar