حالم بد بود، روی تختم دراز کشیده بودم... یهو اسحاقم با یک قاب عکس آمد مقابلم ایستاد و گفت: مادر جان! مگر قرار نیست مهمون بیاد خونه‌مون؟ پس چرا دراز کشیدی؟؟؟ بلند شدم، به قاب عکس نگاه کردم، دیدم همه شماها داخل اون قاب عکس بودید... 🎙مادر شهیدان اسحاق و مجید اسحاقی ✍واقعا باید باور کنیم و معتقد باشیم که اگر موقعی منزل شهیدی رفتیم و به خانواده شهدا سر زدیم، نظر کرده آن شهید بودیم و توسط همان شهید دعوت شدیم... خیلی خوب می‌شود اگر وقت و بی‌وقت به بهانه‌های مختلف به خانواده‌های شهدا سر بزنیم. خدا می‌داند انتظار خاصی از ما ندارند، فقط وقتی منزل شهدا می‌رویم خیلی خوشحال می‌شوند... البته آثار و برکاتش را هم خواهیم دید... پ‌ن: سعی می‌کنم ان شاءالله صوت جلسه را در کانال قرار می‌دم. پ‌ن۲: دیدار با خانواده شهیدان اسحاق و مجید اسحاقی ۱۲ دی ۱۴۰۲ مصادف با شب میلاد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها @sh_hosein