‌ اغلب ما از یک روزی... از یک لحظه‌ای.. از یک حادثه یا انتخابی عِفَّتِ‌مان زَخم برداشته... بلد نبودیم؛ و کسی را نداشته‌ایم، تا برایمان این زخم را التیام بدهد! برای بعضی‌مان کهنه شد و غریب؛ برای بعضی‌مان زخم روی زخم شد و عمیق... برای بعضی‌مان عفونی شد و عجیب و الا مگر می‌شود؛ عِفَّتِ‌مان سالمِ سالم مانده باشد؟! و وقتی روضه‌خوان از مَعجَرهای‌ به تاراج‌رفته می‌خوانَد توی دِلِ‌مان خالی نشود؟ وقتی نَقلِ چادرِ سوخته‌ی مادر می‌شود آتش نگیریم؟ ما به پهنای صورت؛ زار زار می‌گرییم؛ ناله می‌زنیم... به حَق، و از روی صِدق! اما کداممان می‌فهمیم دَردِ بی‌مَعجَری، برای یک عفیفه‌ی کامل، چه دَردی‌ست؟ خودم را می‌گویم... @sh_hosein