در برخی از نقلها آمده است:
لحظات آخر عمر پر محنت و درد زینب کبری سلاماللّهعلیها فرارسیده بود، تا اينكه نيمههای ظهر به همسرش عبدالله فرمود:
«بستر مرا در حياط به زير آفتاب قرار بده.»
عبدالله بن جعفر گوید:
آن بانوی مظلومه را در حياط به زیر آفتاب جای دادم كه متوجه شدم چيزی را به روی سينه خويش نهاده و مدام زير لب سخنی میگوید. به او نزديك شدم...
و أخَذَتْ بَقمیصِ أخیهَا، المُلَطَّخِ بِالدِّماءِ و صارَتْ تَشُمُّهُ
ديدم پيراهن پاره پاره و غرق در خون برادرش
حسين عليهالسلام را بر روی سينه نهاده و آن را میبویَد.
نزدیکتر شدم که بشنوم چه بر لب دارد؟! شنیدم که مدام میگويد:
«حسين، حسين، حسين!...»
لحظاتی نگذشت که دیگر روح مطهرش از این عالم مفارقت نمود.
برگرفته از:
📚العبرة الساکتة،ج۲ ص ۴۲۴
📚زینب قهرمان، ص۱۳۰
📚عقیله بنی هاشم،محلاتی، ص۵٧
✍ هر دَم به آخرین سخنت گریه میکنم
یاد غروب و زخم تنت گریه میکنم
یکدَم بیا ببین که فتادم ز پا حسین
دائم به غصه و محنت گریه میکنم
پیراهنت به سینه گرفتم بیا ببین
بر خون روی پیرهنت گریه میکنم
یادم نمیرود که چه دیدم به قتلگاه
با یاد دست و پا زدنت گریه میکنم
در زیر آفتابم و یادِ تنِ توأم
از طرز زیر و رو شدنت گریه میکنم
شد بوریا کفن به تن نعل خوردهات
هر لحظه من، بر آن کفنت گریه میکنم
کی میرود ز خاطر من مجلس شراب
بر چوب دشمن و دهنت گریه میکنم
#وفات_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
@sh_hosein