🔺یک سال بعد از عروسیمان یکی از رفیقهای عباس ما را به منزلش دعوت کرد
🔹وقتی رفتیم دیدیم اوضاع خیلی خراب است و مجلس زنندهای است ، عباس نتوانست تحمل کند و از آنجا آمدیم بیرون خانه که رسیدیم شروع کرد به گریه کردن نماز میخواند و خودش را خودش را سرزنش میکرد
🔹این در حالی بود که خیلی از دوستانش آن شب در مجلس ماندند و توجهی به رضایت خداوند نکردند ولی عباس باز هم نشان داد قهرمان میدان مبارزه با نفس اماره است .
✍شهید عباس بابایی