بسم الله الرحمن الرحیم
💠جهادتبیین : انتخابات ازشعارتاعمل
✍حجت ذوالفقاری
رهبر انقلاب درباره وعده های کاندیداهای انتخابات میفرمایند: بعضی نامزدها، وعدههایی به مردم میدهند که خودشان هم میدانند از دست آنها ساخته نیست، شما که نمیتوانی این وعده را عملی کنی، چرا به مردم وعده میدهی. ۱۴۰۰/۳/۱۲
آورده اند که سروگوش شیخی را آب دادند که محمدقلی که بتازگی شده کاندیدا و در قریه ای سفره ای از طعام های لذیذ گسترانیده ، قاصدی را به دعوت فراخواند ، تا باره ای نریان رازین نماید و فرمانی فوری وسفری نه چندان دور در همین حوالی قریه درپی بزرگان آبادی عزم سفرنمایدو همگی را فردا خروس خوان به خدمت شیخ فراخواندومحفلی درکنار دروازه آبادی برپانمایند ، مردم ساده لوح یکی باپای لنگان ،دیگریان با استران و آن یکی هم متحیرونالان ...آمدند
شیخ فریادی برافروخت که ای مردم شنیدن کی بود مانند دیدن ، این راهی راکه میروید به ترکستان است ، شنیده بودم وتابوده است که اغنیاء مرغ می خوردندو فقراکبوتر باغی ،چه شده است که الان این روزها شما فقراها مرغ میخورید.
این سخن به کام ذینفعان محفل شیخ خوش نیامد ،هرکسی که خودرا فاضلی میدانست راهی را پیش گرفت و قصد ترک نمود دراین هنگام یهو روبه پیر گفتندای شیخ تورامطیع فرمان واندرز نیست ،مصلحت برزگان این است که درسلایق فردی وسرنوشت آبادی اختیار برمردم رواست ،شیخ پیر که ماحصل عمرناچیز آن ، چشیدن طعم گرمی وسردی روزگار بود ، باقلبی آکنده از غم ، دستانی پینه بسته ، کمری خمیده ، مشتی ازدانه های های گندم رااندرون کیسه بیرون آورد و بالابردوگفت ایهاالناس ، دیدگان تیزبین شما چه می بیند؟ آیا به چیزی جزء این که گندم زگندم روید ، جو زجو ،تاکنون اندکی تفکر نموده آید ؟ جوانکی از میان آن همه جمعیت فریادی برآورد ، شیخ باکمال معذرت من تجربه ای دارم ، حکایت بررخ جانانه ای دارم ، اهل مکتب خانه ام ، پای ادب و درست نشسته ام ، میرسد آنروزهای سخت که یاد ،آوری به مردم این ضرب المثل ، که خودکرده راتدبیری نیست و اون وقت دیدگان به مرغ بریان بود و جیک جیک مستونتون بود ،فکر زمستونتون نبود.
هرکس راه خود گرفت و برفت ، افتان و خیزان روی نهادند وپشت کردند و رفتند ، روزها کم کم گذشت ، پروای فناونیستی قریه روزبه روز بر شیخ چیره می گشت ، درکوی و برزن ها یکی ندامیداد ایشان از نامداران است آمده ،ق باجنب وجوش جوانی آمده ،آن یکی ندامیداد ،ایشان فرنگ رفته است که آمده ، بیکاری دیگربپایان آمده ، دیگری ندامیداد ، آن یکی که آمده ، خان زاده است باخود زر و گوهرآورده است ،لیک آنچه ملموس بود ، تخصص فقط نبود
یوم الوفا رسید ،هرکس با سجلدی در دست ،آمدند میدان ، یکی یکی پشت به هم اندرصفی طویل ، غضنفرباخود می اندیشید که دیگر به حمایت ازفرنگ رفته ، سکاندار فلان جاست شرط بسته باسفته ، آن یکی در عالم خود ،ندارد دیگر فرزندی بیکار ، دخترکی هم با هزاران وعده ها ، آینده خودرا میدید درکلان شهرها نه روستا ،
اما شیخ که میدانست وعده ای که درشب برون آید ،در عمل چه بکارآید، واین وآن کردن ها ، برهیچ دردی دوا نیست ،سکوت رادیگر اختیار کرده بود ،.
انتظارها به پایان رسید ، محمدقلی از دل همه شد نماینده و وکیل ، روزهاگذشت ، درختان کم کم زبی آبی شدند خشکیده ،سهم آنها، تبر و نجاران دوره دیده ، بیکاری فراگیر شد ، سهم روستا خانه های خالی شد ، دگر خبری نبود از ممدقلی ، گویاچنان از حال قریه به خواب غفلت فروبسته بود که گویی نخفته است انگار مرده است.
مردم نرم نرمک ، جمع شدند گرد سرای شیخ ، که ای پیر خوش تکلم ، رفت عمر ماازدست ، نیست دیگر درآبادی ، جیک جیک گنجشکان و سرسبزی ، گاو و گوسفند ماحصل تلاش ماروی زمین ، نیست دیگر خبراز کوچ اردک ولک لک وکبوتر باغی ، دست رنج ماشده همش خشکی وبی آبی و بیکاری ،
شیخ بگفتا ، یادآرید آن روز کرم فرنگی ، مرغ بریان وطعام های رنگی ، اغنیاء مرغ میخورند فقراء کبوتر باغی ، جانم به فدایت کبوتر باغی که تو مرغ فقرایی
واین چنین بود که مردم آبادی ، زانوی غم دربغل گرفته و از شدت ندامت فریاد برمی آوردند خودمان کردیم که لعنت برخودمان باد .
با انتخاب کورکورانه ، شدیم خانه نشین یک فریبکارانه
پایان