⸤ 🌙 ⸣ ↷
خاطرهای از همسر #شهیدچمران🌹
_ یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان
بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد
که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی
شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم.
وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان
ترخیص شد، به خانه آمدیم و من،
دو روز دیگر هم پیش او ماندم.
یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم،
قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا
گرفت و بوسید. میبوسید و همانطور با گریه
از من تشکر میکرد! من با تعجب گفتم:
“برای چی مصطفی؟!”
گفت: “این دستی که این همه روز،
به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است
و باید آن را بوسید.”گفتم: “از من تشکر
میکنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من
بود، مادر شما نبود که این کارها را میکنی!!”
گفت “دستی که به مادرش خدمت میکند
مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد
به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که
با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت
کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او
این قدر ارزش بوده که من
به مادر خودم خدمت کردم..
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Shabahengam