⠀ོ ⠀ོ
⠀ོ ⠀ོ
_ توی ظل گرمای تابستان، بچه های محل سه تا تیم شده اند.
توی کوچه ی هجده متری.
تیم مهدی یک گل عقب است.
عرق از سر و صورت بچه ها می ریزد. چیزی نمانده ببازند. اوت آخر است.
مادر می آید روی تراس « مهدی! آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم ، برو از سرکوچه دو تا نون بگیر.»
توپ زیر پایش می ایستد. بچه ها منتظرند. توپ را می اندازد طرفشان .
می دود سر کوچه.
⇦ نگفت دیگران بروند•••
[برگرفته از کتاب « زین الدین »
جلد ۱۰ از مجموعه کتب یادگاران ]
شباهنگام