وجه تسمیه‌ی قاهِرَه، پایتخت مصر [خاطره‌ای واقعی از نگارنده] بسم الله الرحمن الرحیم وصلی الله علی محمّد وآله الطاهرین. دوم ذی‌حجه برای اهالی قاهره پایتخت مصر، یادآور خاطره‌ای است که سنگ بنای تمدن و مردم آن خطه را رقم زده است؛ در چنین روزی در سال ۳۵۸ ه‌ق بود که شهر قاهره توسط خلافت تازه تأسیس فاطمی بنیان نهاده شد و مبدأ شکوفایی و آبادانی کشور مصر گردید. به همین مناسبت، خاطره‌ی جالب و فراموش نشدنی گفتگوی خودم با یک تبعه‌ی کشور مصر را تقدیم می‌کنم: حدود دوازده سال پیش، اواخر جمادی‌الاول و اوایل جمادی‌الثانی بود که توفیق انجام مناسک عمره‌ی مفرده نصیبم شد و مسافر دیار قبله و سرزمین نورانی وحی شدم. آن سحرگاه دلکش جمعه، آخرین ساعات حضورم در کنار کعبه‌ی معظمه را تجربه می‌کردم و گرم عشق‌بازی با صاحب‌خانه جل جلاله بودم، که عربی دشداشه پوش و عقال بر سر که کنارم نشسته بود، دستش را محکم روی دوشم زد و گفت: نسألک الدعاء شیخ! التماس دعا حاج‌آقا! با همان چشمان خیس از باران تمنا به درگاه حضرت دوست، نگاهش کردم و با لبخندی گفتم: سلام علیکم. حیّاکم الله ان‌شاءالله؛ عراقی؟! سلام بر شما. زنده باشید ان‌شاءالله؛ عراقی هستید؟! جواب داد و تشکر کرد و گفت: لا؛ أنا من مصر، من قاهِرَه. نه؛ من اهل مصر هستم، از شهر قاهره هستم. آن ایام، ایام خیزش عمومی و انقلاب مردم مصر بر علیه حسنی‌مبارک بود؛ لذا متقابلاً دستی به دوشش زده، با بشاشت خاصی گفتم: ان‌شاءالله هم الغالبون! ان‌شاءالله هم المفلحون! ان‌شاءالله پیروزی، ان‌شاءالله غلبه بر دشمن! خوشش آمد و مجدداً تشکر کرد. دقایقی به سکوت گذشت و هریک مناجات و دعای خود را از سر گرفتیم. ناگهان یاد مطلبی افتادم که در جایی دیده و شنیده بودم؛ رو به برادر عرب، پرسیدم: أخی العزیز الکریم! برادر عزیز و بزرگوار! گفت: فضّل مولای! بفرما آقای من! پرسیدم: تعرف وجه تسمیة قاهِرَة بقاهره؟! می‌دانی چرا به قاهره قاهره می‌گویند؟! لحظاتی فکر کرد و دستی به محاسن کم‌پشتش کشید و گفت: لا! نه! گفتم: علی وزن صدیقة الطاهره!!! بر وزن حضرت صدیقه‌ی طاهره!!! ناگهان خشم و غضبی سرتاپای وجودش را فرا گرفت و صورتش از شدت آن مثل خون شد! (معلوم بود از آن سنی‌های متعصب و ضد شیعه‌س) با تمام وجود و با اشاره‌ی صورت و تکان دادن دست و ... گفت: و لم؟! چطور؟!!! آن لحظه در حال خودم نبودم و اصلا ملتفت نبودم در مسجدالحرام و در مقابل آنهمه دوربین و مأمور سعودی و وهابی نشسته‌ام! بدون ذره‌ای واهمه و ترس توضیح دادم: نحن معاشر الشیعه نقول فی زیارة سیدتنا فاطمة بنت رسول الله، السلام علیکِ ایتها المضطهدة المقهورة؛ فاطمیون، الذین هم من اولاد علی و فاطمه، دخلوا مصراً و بنوا بنیاناً حکومیا شیعیا؛ و بنوا ایضا لمرکزیة قواتهم بلدةً سموها بقاهره؛ لماذا؟! إن مقالتهم أن جدتنا إلی الآن کانت مقهورة، والآن صارت بحکومتنا قاهرة؛ فلذا بلدتکم الطیبة بلدة سیدتنا فاطمة الزهراء سلام الله علیها! هنیئاً لکم!!! ما شیعیان، در زیارتنامه‌ی فاطمه دختر پیامبر علیه و آله و علیها السلام میخوانیم: سلام بر تو ای کسی که مورد ستم و قهر واقع شدی. سادات فاطمی که از اولاد علی و فاطمه سلام الله علیهما بودند، وارد مصر شدند (مصر را فتح کردند) و حکومت شیعی خود را پایه‌گذاری کردند؛ نیز، برای مرکزیت حکومت خویش، شهری ساختند، اسمش را قاهره گذاشتند؛ چرا؟! گفتند جده‌ی ما زهرا سلام الله علیها تا الان مقهوره بود ولی الان با به حکومت رسیدن ما، شد قاهِرَه! به همین دلیل شهر پاک و پاکیزه‌ی شما، شهر بانویمان فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها است! گوارایتان باد!!! مرد عرب که صمٌ بکم و حیران و البته حالا دیگر آرام و مهربان داشت به سخنانم گوش میداد، در حالی که بغض کرده بود، صورتش را به آرامی به سمت کعبه چرخاند و ... به یکباره سرش را پایین انداخته، دو کف دستش را مقابل صورتش گرفت، بنا کرد های های گریه کردن!!! به خودم آمدم دیدم الانه که شرطه‌های سعودی بیان من را ببرند؛ او را به حال خود رها کرده، فرار را بر قرار ترجیح دادم!!! والسلام علیکم ورحمةالله وبرکاته علی‌رضا احمدی دهبالایی (ایلامی) چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ ؛ ۲ ذی‌الحجه ۱۴۴۴ @shabnamshabna