در سینه نباید که لجن داشته باشی هر آرزویی را به دهن داشته باشی... در هلهله و شادیِ این شهر دلِ من ای‌کاش توهم دستِ بزن داشته باشی... آوره‌ای و خانه بدوشی مگر این‌که در دیده‌ی معشوق وطن داشته باشی... افسوس که محدود شد آزادیِ تو تا پیراهن دیوانه به تن داشته باشی... با آینه گفتم که‌به او می‌رسم و گفت «تو گور نداری که کفن داشته باشی»...