♥️🍃 دلمان تنگ کسی هست که نیست ... به‌وقت‌پــرواز : 1:20🕊 داغ و بغض و خشم؛ ولله‌ که همچنان تازه است... به‌وقت‌ دلتنگی... 🌙 شب جمعه امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی ، حساب کار دست اشرار آمد؛ خیلی هایشان آمدند زیر پرچم جمهوری اسلامی . مانده بود باندی که سرکرده شان خیلی قلدر بود. حدود چهل پنجاه نفر برایش کار می کردند. می خواستند جاده را ناامن کنند به اسم جمهوری اسلامی. نه ژاندارمری حریفشان شده بود نه بچه های کمیته. فکر می کردن این بار هم مثل دفعه های قبل چند نفر را سر می بُرند و بقیه هم عقب نشینی می کنند؛ اما حاجی آدمی نبود که کم بیاورد. هفت شبانه روز نقطه به نقطه ی روستا را گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند از آسمان و زمین محاصره شده اند چادر زن هایشان را پوشیدند و فرار کردند. ما خیال عقب نشینی نداشتیم ؛ دو روز درگیر بودیم. آخر سر خودش داوطلب شد تسلیم شود. پنج پاسدار گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاج قاسم صحبت کند. نمی دانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون، زار زار گریه می کرد. پرسیدم چیزی شده؟ گفت : ابهت این مرد من رو گرفته بذارید اگر کشته می شم به دست این مرد کشته بشم که افتخاری برام باشه. حاجی این بار از در رأفت وارد شد و طرف را تأمین داد. کارهایش که راس و ریس شد فرستادش مشهد. می خواست امام رضا علیه السلام واسطه شود برای توبه آن بنده خدا. دراین مدت هم برای روستاییان تلمبه آب برد و زمین کشاورزی بهشان داد. مشهدی وقتی برگشت چسبید به کارو کشاورزی. دیگر پاک شده بود مثل طفلی که تازه از مادر متولد می شود. 🌹هدیه به روحش صلوات