وقتی رسیدم تو آرایشگاه ، باهمون نگاه باجذبه اش سلامش کردم و گفتم برات امانتی دارم !😊
گفت امانتی ؟ خب بم بده ...🤔
گفتم یه لحظه میای کنار ؟☺️
اومد پیشم
بازش کردم ، هنوز ندیده گفت سجاده برام آوردی ؟😄😶
گفتم نه ....😌
هدیه ام باز شد ...
چشمش افتاد بهش ...🥺
بغض کرد اما سریع قورتش داد...🥲
بهش گفتم تو داری تو این شغلت علمداری میکنی برا امام حسین ! ازت ممنونیم ....♥️♥️
گفت باااید بزنمش تو سالنم 😍😇
گرفت ...بوسید ....🖤❤️