بسم الله الرحمان الرحيم ♥💎🌱 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود . به جوان پشت میز گفتم: من چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم؟ او در مورد من زود قضاوت کرد . او گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید . من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی . بعد یکباره دیدم که صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاک می شد و اعمال خوب آن می ماند . خیلی خوشحال شدم . ذوق زده بودم . حدود یکی دو سال از اعمال من اينطور طي شد . جوان پشت ميز گفت:راضي شدي؟گفتم:بله،عاليه . البته بعدها پشيمان شدم .چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟ اما باز بد نبود . همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سلام و روبوسي كرد . خيلي از ديدنش خوشحال شدم . گفت:با اينكه لازم نبود،اما گفتم بيايم و از شما حلاليت بطلبم . هر چند شما هم به خاطر كارهاي گذشته در آن ماجرا بي تقصير نبودي .