ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بی ﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ترکش ﺗﻮی ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزی داشت ؛ ﺣـﺎﺝ ﺣﺴﯿﻦ می ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮد داخل ماشین . هی ﺩﺳﺖ می ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچه ﻫﺎ ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، می ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ !! دستشان ﺭﺍ می ﮔﺮﻓﺖ می کشید ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمی ﺷﺪ ! با غصه ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ که ﺯخمی ﺍﻓﺘﺎدﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻭی ﺯﻣﯿﻦ ! ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ می ﺷﺪﻧﺪ ، ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ !! ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﺑﺎ .....! ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿشتر ﻧﺪﺍﺭﻡ ؛ نمی ﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎبه ﺟﺎ کنم ، ﺍﻻﻥ میمیرند ؛ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ !! ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یکی یکی ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ می کرد ، ﺩﺳﺖ می کشید ﺭﻭ ﺳﺮﻣﺎﻥ و میگفت : ﻧﮕﺎﻩ کن ! ، ﺻﺪﺍ ﻣﻮ میﺷﻨﻮی..؟ ﻣﻨﻢ ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺮﺍزی .... میگفت و ﮔﺮیه میکرد..... فرمانده لشگر امام حسین (ع) 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ @shahadat_arezoomee