خاطرات یک دختر ۱۵ ساله دوران انقلاب یه روز ما دانش آموزها تو دبیرستان بهشت آیین علیه شاه شعار دادیم و تظاهرات کردیم مدیرمون که میگفتن خودش از نیروهای ساواک بود ، زنگ زد ارتشیها اومدن تو دبیرستان ، در را بستند و تمام حیاط را محاصره کردند قشنگ اسلحه هاشونو طرف ما گرفته بودند ، بچه ها متفرق شدند. باغچه ها غرق گل بود انگار به الهام الهی همه ریختیم تو باغچه ها گلها را دسته دسته با عحله میکندیم و به طرف سربازها پرتاب میکردیم و با اشک فریاد میزدیم : برادر ارتشی من به تو گل دادم تو به من گلوله ؟ خیلیی صحنه زیبائی بود 😭😭😭 همه سربازها جوان بودن و ما هم سن خواهراشون سرهاشونو زیر انداختند و اسلحه ها را پایین گرفتند و رفتند بیرون !🥰🥰 ما را هم کادر مدرسه با کتک فرستادن خونه ! من بخاطر انقلاب یه مشت محکم خورد تو کمرم😂😂😂 معاون مدرسه چاق و قوی بود ، چنان زد که نفس توی دلم پیچید ! ولی بعدها حلالش کردم. 💔🌹 @shahadat_dahe80💔🌹