مادر شهید علی شفیعی کربلا نرفته بود. شبی در خواب شهید علی شفیعی بهش میگه: روی شانه هایم بنشین تا ببرمت کربلا. مادر می نشیند و در کربلا از شانه های پسرش پیاده می شود. علی نخی به دستش می دهد و سر دیگر نخ را به دست خود می گیرد ،قبر امام حسین علیه السلام و امام علی علیه السلام و بقیه را به مادر نشان می دهد . مادر برای زیارت می‌رود و بر می‌گردد. باز بر شانه های دست پرورده شهیدش می نشیند و به خانه باز می‌گردد. مادر از خواب می پرد. بوی عطری فضای خانه را تا مدتها پر کرده بود. هر کس به دیدار ننه سکینه می آمد از این گلاب خوش بو درخواست می کرد و ننه سکینه هم به اجبار می گفت: شیشه گلابی روی فرش شکسته و ریخته که چنین بویی پخش می شود. ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱