🦋✨🌹 شب اعزام،زود رفت خوابید؛می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بودزنگ بزند، ساعت کوک کرد گوشی را تنظیم کردو به منم سفارش کرد که بیدارش کنم؛ طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم وموبایلش را از تنظیم خارج کردم باتری تمام ساعت های خانه را در آوردم،میخواستم جا بماند حدود ساعت سه خوابم برد با این امید که وقتی از خواب بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. موقع نماز صبح از خواب پرید،نقشه هایم نقشه بر آب شد.او خوشحال بود و من ناراحت لباس هایش را اتو زدم پوشید و رفتیم خانه ی پدرم. مامانم ناراحت بود پدرم توی خودش بود همه دمغ بودیم ولی محسن بر عکس همه شاد و شنگول توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت . زود ازش خدافظی کردم و رفتم توی اتاقم من ماندم و عکس های محسن مث افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه میکردم تا صفحه خاموش میشد و دوباره روشن میکردم..... ✨🌸به روایت از همسر شهید بزرگوار محسن حججی 🌸✨ ❤️ 🤲 @shahde_shirine_shahadat🇮🇷🚀🇮🇱