شهد وصال
⛅️داستان ظهور☀️ 🏳قسمت بیست و سوم (جنگ سخت) سفیانی بسیار مغرور شده است؛ زیرا تعداد سپاه او دو برابر
⛅️داستان ظهور☀️ 🏳قسمت بیست و چهارم(فلسطین۱) بعد از کشته شدن سفیانی و نابود شدن لشکر او، امام تصمیم می‌گیرد تا لشکریانی را به سرتاسر جهان بفرستد. فرماندهی هر لشکر به یکی از سیصد و سیزده نفر واگذار و دستورات لازم به آنان داده می‌شود. امام از آنان می‌خواهد که هر جا مسأله تازه‌ای برای آنها پیش آمد که راه حلّ آن را نمی‌دانستند به کف دست خود نگاه کنند؛ زیرا این‌گونه می‌توانند جواب سؤل خود را بیابند. اکنون موقع خداحافظی است! این سیصد و سیزده یار باوفا می‌خواهند از امام جدا شوند. اینجاست که امام تک تک آنها را به نزد خود فرا می‌خواند و دست خود را به سینه آنها می‌کشد. آیا می‌دانی علّت این کار امام چیست؟ این سیصد وسیزده نفر نمایندگان امام زمان در سرتاسر جهان هستند و آنها باید نماینده همه خوبی‌ها باشند. امام با کشیدن دست به سینه آنان، آمادگی آنها را برای این مأموریّت مهم زیادتر می‌کند. همه یاران همراه با گروهی از نیروهای خود به سوی کشورهای مختلف حرکت می‌کنند تا هر چه زودتر حکومت جهانی مهدوی تشکیل شود. یاران امام قدرت عجیبی دارند و حتّی می‌توانند از روی آب عبور کنند، برای همین برای پیمودن دریاها، نیازی به کشتی ندارند. امام کسی را به فلسطین نمی‌فرستد. تو تعجّب می‌کنی و علت را می‌پرسی. نگاه کن! امام خودش می‌خواهد به فلسطین برود، زیرا آنجا حوادث مهمّی روی خواهد داد و باید امام آنجا باشد. بنابراین امام زمان با گروهی از یاران خود به سوی قُدس حرکت می‌کند. مدّتی می‌گذرد... امام به قُدس می‌رسد و چند روز در آن شهر اقامت می‌کند تا روز جمعه فرا برسد. و تو نمی‌دانی که آن روز جمعه چقدر سرنوشت ساز است! در آن روز، عدّه زیادی از مسیحیان در این شهر جمع خواهند شد. قرار است اتّفاق مهمّی روی بدهد. روز جمعه فرا می‌رسد. چه اجتماع باشکوهی! همه منتظر هستند. آنجا را نگاه کن! بالای سرت را می‌گویم، آسمان را ببین! آیا آن ابر سفید را می‌بینی؟ آن جوان کیست که بر فراز آن ابر قرار گرفته است؟ آیا آن دو فرشته را می‌بینی که در کنار او ایستاده‌اند؟ آن ابر به سوی زمین می‌آید. در بیت المقدس غوغایی برپا شده است! شوری در میان مسیحیان برپا می‌شود. شاید آن جوان، عیسی(ع) باشد! آری،درست حدس زدم،او عیسی(ع) است. آن ابر سفید، کنار قُدس قرار می‌گیرد و عیسی(ع) از آن پیاده می‌شود. مسیحیان که از شادی در پوست خود نمی‌گنجند به طرف او می‌روند و می‌گویند که ما همه یاران و انصار تو هستیم. شما فکر می‌کنید که عیسی(ع) چه جوابی به آنها می‌دهد؟ عیسی(ع) می‌فرماید: «شما یاران من نیستید». همه مسیحیان تعجّب می‌کنند. عیسی(ع)، بدون توجّه به آنان، حرکت می‌کند. او به کجا می‌رود؟ آن طرف را نگاه کن! امام زمان در محراب «مسجد الأقصی» ایستاده و همه یارانش پشت سر او به صف نشسته‌اند و منتظرند تا وقت نماز شود. عیسی(ع) به سوی محراب می‌رود. او به امام نزدیک می‌شود و به امام سلام می‌کند و با او دست می‌دهد. امام زمان به او رو کرده و می‌فرماید: «ای عیسی! جلو بایست و امامِ جماعت ما باش». عیسی(ع) می‌گوید: «من به زمین آمده‌ام تا وزیر تو باشم، نیامده‌ام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما می‌خوانم». نماز بر پا می‌شود، همه مسیحیان با تعجّب نگاه می‌کنند. عیسی(ع) در صف نماز مسلمانان حاضر شده و با آنها نماز می‌خواند. اینجاست که بسیاری از آنها مسلمان شده و به جمع یاران امام زمان می‌پیوندند. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 💛⃟📒← 💛⃟📒← ــ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ـ ـ 💛⃟📒← http://eitaa.com/joinchat/4034986085C7a82d98680