5.73M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
بسم الله الرحمن الرحیم «همسران حضرت ابراهیم» قسمت4⃣ حضرت ابراهيم(ع)وسايلش را جمع کرد و با همراهان خود به راه افتاد. شاه به احترامش و هم بخاطر ترس و هيبتى كه از خدای او در دلش افتاده بود در کنار او راه افتاد تا بدرقه اشان کند. خداوند به ابراهيم (ع) وحى فرستاد، كه جلوتر از اين مرد ستمگر راه نرو! به او احترام بگذار و از پشت او راه برو، چون او زمامدار این سرزمین است، و زمامدار چه بد، چه خوب، احترامش لازم است. ابراهيم(ع) هم اطاعت کرد و فرمایش خدا را به شاه گفت. شاه گفت: واقعا خدایت چنين گفت؟! حضرت گفت بله. شاه گفت: من شهادت مى دهم که اله تو، الهى رفيق، حليم و كريم است. اى ابراهيم تو مرا به دينت علاقمند كردى، سپس با او وداع کرد و رفت.👋 آنها به سفر ادامه دادند تا به شامات رسیدند.🏜 چند سال گذشت، و آنها بچه نداشتند، وقتی حضرت از باردار شدن ساره مایوس شد به او گفت: اگر مایل هستی، هاجر را به من بفروش، شاید خدا از او به من فرزندى عطا فرماید، تا نسل من باشد. ساره پذیرفت و هاجر را به او داد. پس از مدتی اسمعیل(ع) از هاجر بدنیا آمد.🤱👶 مدتی گذشت و آنها همگی با هم زندگی می کردند تا اینکه❗️ آثار ناراحتی در ساره ظاهر شد. نمیتوانست حضور مادر و طفلش را تحمل کند.😕 پس به حضرت گفت آنها را به مکان دیگری ببر! حضرت ابراهیم (ع) وقتی این را حرف شنید... 📚| منبع:تفسیر نمونه 🎙 | قاری: سلمان غوابش 📖 | سوره مبارکه ابراهیم ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌  کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷 @shahedbhradnasr ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌