#خاطره_شهید ♥️🎙
مصطفے توی سال ۸۵ توی ستاد امر به معروف بود، کاری کرد که یک شبکه ماهواره ای رو توی شهریار گرفتن...
خاطره ای از امر به معروفش رو برام نقل کرده که براتون میگم:
شهریار اون زمان یه لاتی داشت به نام محمودخالکوب، که نیرو انسانی با تیر زد تو پاش...
این آدم سه برابر مصطفے بود! مصطفے میگفت یه بار من دم ایستگاه دیدمش بهش گفتم بیا بریم ببینم!
میگفت منو پرت کرد، جوری که افتادم...
میخوام بگم مصطفے انقدر جرات داشت!✌️🏻
یه لاتی هم بود که گرفته بودنش، مصطفے گفته بود دستش رو دستبند بزنید به دست من!
که انقدر دستش رو کشیده بود که مچ مصطفے داغون شده بود، ولی یک بار ندیدم که ناله کنه...🙃
دورانی که مجروح بود هم هیچ وقت ناله نمیکرد.✨
یادمه روزای آخر با مصطفے رفتیم برای خرید دستگاه میوه خشک، وقتی داشتیم با مردی که اونجا بود صحبت میکردیم، مصطفے خیلی پاهاش رو میخاروند!
بهش گفتم مصطفے تو آبرو و حیثیت مارو داری میبری، هرجا میریم خودتو میخارونی😕
گفت: "به خدا قسم پاهام پر از ترکشه، اگه نخارونم نمیتونم آروم بگیرم.🥀"
که اونجا من واقعا بغض کردم...💔
#شهید_مصطفے_صدرزاده