#خاطره_شهید 🎙♥️
__________
سال ۱۳۸۹ مصطفی صاحب گاوداری بود...
گوساله هایی که چندماه روز و شب براشون زحمت کشیده بود و بسیار هزینه کرده بود تا به فروش برسن در یک شب تمام گاوهایی که امانت بودن دزدیده شدن!🙁
بعد از پیگیرے بسیار که نتیجه ای هم نداشت ؛
وقتی وارد خونه شد خیلے ناراحت بود گفتم : "چی شد؟! نتیجه ی داشت؟"
گفت : "نه🙃💔"
هیچوقت مصطفے رو اینجوری ندیده بودم...
گفتم : "فدات بشم برای مال دنیا اینطوری ناراحتے؟
فدای سرت ان شاالله جبران میکنے✨"
گفت : "مامان اینا امانت مردم بود! اگر مال خودم بود که غمی نبود :)🚶🏻♂"
من شرمنده شدم...
مصطفے از لحاظ مالی خیلے امتحان های سختی میداد ، ولی هیچوقت اینجوری ظاهر نمی کرد!
که برای گوساله هاش چون امانت بودن و به قول خودش میگفت شرمنده مردم شدم...💔
دایی های بابای مصطفے که شریک بودن گفتن : "ما هم توی سود شریکیم هم توی ضرر🖐🏻"
بخاطر همین چیزی از مصطفے نگرفتن ولی چند نفر دیگه که باهاش شریک بودن تا ریال آخر گرفتن از مصطفے...
باباش کمکش کردتا مدیون کسی نباشه خدا را شکر🌿
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی مادرشهید