#خاطره_شهید ♥️🎙
سال ۱۳۹۰ بود که یک روز آمد خانه من و روبروی من نشست و گفت:"یک استخر کرایه کردم!"
تعجب نکردم چون مصطفے بود و هیچ کاری از او بعید نبود!😅
با لبخند گفت: "تازه خبر ندارید که دوشنبه ها برای بسیجی ها مجانیه!😁🖐🏻"
این هم برایم عجیب نبود!
حتی وقتے گفت از یک روحانی خواسته ام که بیاید استخر و به بهانه ی تفریح مسائل شرعی و نکته های اخلاقی به بقیه یاد بدهد باز هم تعجب نکردم.🍃
بعد از مدتے متوجه شدم که به خاطر فعالیتش در بسیج و برای آمادگی بیشتر و دیدن دوره های آموزش نظامی به قشم رفته است...
حتی دوره غواصی اش را کامل کرده بود من هم همیشه تشویقش میکردم♥️👏🏻
و می گفتم "باید سرباز خوبی برای عمویم باشی!✨"
دوره های نظامے که تمام شد مصطفے به دنبال یافتن راهی بود که بتواند وارد سپاه قدس شود...
اما هم سربازی نرفته بود و هم متاهل بود و هم سنش برای کار در سپاه قدس بالا بود.
مسئول گزینش به شوخی به مصطفے گفته بود : "تو هیچ کدوم از شروط استخدام رو نداری! حتی از دست خدا هم کاری بر نمیاد!"
مصطفی هم با خنده گفت : "اما از دست حضرت عباس بر میاد!😁✌️🏻🌸"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی مادرشهید