🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 همراه احمد کاظمی🌷 رفته بوديم اصفهان، مأموريت. موقع برگشتن، بُردمان تخت فولاد. به گلزار 🌷 که رسيديم، گفت: بچه‌ها، دوست دارين، دری از درهای بهشت رو به شما نشون بدم؟ گفتيم: چی از اين بهتر! کفش‌هایش را درآورد، وارد گلزار شد. يک راست بُردمان سر مزار حسين خرازی🌷. با يقين گفت: از اين قبر مطهر، دری به بهشت باز میشه. نشستيم ... - موقع فاتحه خواندن، حال و هوای او، تماشائی بود. توی آن لحظات، هيچ کدام از ما نمی‌دانستيم که اين حال و هوا، حال و هوای پرواز است؛ به ده‌ روز نکشيد که خبر آسمانی شدن خودش را هم شنيديم ... وصيت کرده بود که حتماً کنار خرازی🌷 دفنش کنند. دفنش هم کردند. تازه آن روز فهميديم که بنا بوده از اينجا، در ديگری هم به بهشت باز بشه. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛