ارسال شده از سروش+:
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش می شد و باهاش میومد مدرسه و برمی گشت.
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و می رفت، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد.یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد: الله اکبر و الله اکــــبر .
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب اشهد ان لا اله الا الله. هرکی آقا مجید و نمی شناخت غش غش می خندید و متلک می نداخت.
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش می کرد
که چه اتفاقی برای مجید افتاده.
چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادند و رفتند.
آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید ؟
چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که؟
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردند.
〽 من دیدم تو روز روشن
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه دیدم این بهترین کاره.
#سردار_شهید_مجید_زین_الدین🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷؛5⃣