شهيد سيد محسن سجادي🌹 👇راوی مقداد امیری از دوستان شهید برای اولین باری بود که وارد استان سیستان و بلوچستان می‌شدم و متاسفانه هیچ‌گونه آشنایی با فرهنگ این دیار از کشورم نداشتم. خلاصه چند روزی از رفت و آمدم به دانشگاه می‌گذشت که یک روز تعدادی از جوانان ایرانشهری به سراغم آمدند و آن‌جا برای اولین بار با سید محسن اشنا شدم. جوان با ایمان و خوش اخلاقی بود و برای من توضیح داد و گفت: «هدف از آشنایی با شما فعالیت فرهنگی در دانشگاه است. در این مقطع زمانی دشمن فرهنگ و دانشگاه‌های ما را هدف قرار داده ما هم گروه‌های مختلف فرهنگی تشکیل دادیم و بیشترین تمرکز گروه‌ها را به سمت دانشگاه‌ها قرار داده‌ایم». بعد از صحبت‌های شهید سجادی دیگر احساس غربت نمی‌کردم. تصور می‌کردم من هم جزیی از این شهر شده‌ام و افتخار می‌کردم که وارد گروه سید محسن و دوستانشان شده‌ام. بعد از دو سه ماه با پیگیری‌های سید محسن، مسئول پایگاه بسیج دانشگاه شدم. سپس با هماهنگی این گروه طرح فرهنگی یک ساله آماده کرده و گام به گام آن را اجرا کردیم. تبلیغات چهره به چهره را در سطح خوابگاه‌ها شروع کردیم. طی یک سال نتیجه خیلی عالی بود و با استقبال بیش از حد انتظار دانشجویان مواجه شدیم. کار بسیج در دانشگاه حسابی جان گرفت و اکثر دانشجویان در گردان 137 عاشورا با ما همراه شدند و من به خاطر این دستاورد مهم  از اینکه در تیم سید محسن سجادی کار می کنم بسیار شادمان بودم.                          با گذشت دو یا سه سال جو شهر کمی تغییر کرد و گروه‌های تکفیریِ وهابی تحرکاتی را در سطح استان سیستان بلوچستان آغاز کردند. طبیعتا شهرستان ایرانشهر هم جزیی از اهداف شوم‌شان بود. دقیقا یادم هست یکی از بچه‌های دانشگاه ما را گروگان گرفتند و بعد از مدتی جسدش را تحویل دادند. دوست و هم دانشگاهی ما را به طرز فجیعی به شهادت رسانده بودند. با بچه‌های دانشگاه برای طراحی و برنامه‌ریزی جدید در جلسه‌ای که شهید سید محسن مسئولش بود جمع شدیم. سید صحبت‌های جالبی کرد و گفت: «آمریکایی‌ها می‌خواهند وحدت شیعه و سنی را به هم بزنند و حالا هم عروسکی به نام عبدالمالک ریگی درست کرده‌اند، ما باید موضوع اصلی مجموعه فرهنگی‌مان وحدت شیعه و سنی باشد». بعد از جلسه فعالیت‌های جوانان دانشگاه برای حفظ وحدت شیعه و سنی شروع شد و یک راهپیمایی از جلوی درب دانشگاه تا میدان شهدای گمنام راه‌اندازی کردیم. در این راهپیمایی حوزه‌های علمیه اهل سنت هم شرکت کردند. برنامه خیلی عالی برگزار شد به‌ طوری که اخبار سراسری شبکه دو سیما هم پخش کرد. تصمیمات سید باعث می‌شد تا به اهداف‌مان برسیم او می‌گفت: «باید تلاش کنیم در گردان ما جمعیت اهل سنت زیاد بشود چرا که بسیج حق همه است». اتفاقا همین طور هم شد و بعد از مدتی جمعیت زیادی از اهل سنت وارد گردان ما شدند و این وحدت لذت بخش شده بود در ادامه با توجه به فعالیت گروهک‌های تروریستی ایست بازرسی‌های گردان زیاد شده بود. در یکی از ایست و بازرسی‌ها شهید سجادی بسته کوچکی که از شب قبل آمده کرده بود در بین مردم پخش می کرد. درون این بسته‌ها چند تا شکلات و یک برگه کوچک که روی آن جملات فرهنگی یادداشت کرده بود را با خوش اخلاقی به هر ماشینی که رد می‌شد می‌داد اینجا هم سید محسن کار فرهنگی‌ را رها نمی‌کرد. هر روز که می‌گذشت بیشتر به دوستی با سید افتخار می‌کردم نه تنها من بلکه تمامی بچه‌های شیعه و سنی به دوستی خود با شهید سجادی افتخار می کردند سید محسن اکثر وقت‌ها نمازش را در مسجد الرسول(ص) می‌خواند این مسجد فاصله زیادی با منزل شهید سجادی داشت. اما او می‌گفت: «اینجا مکانی‌ست که امام خامنه‌ای در زمان تبعیدش نماز خوانده و پیش‌نماز بوده، در اینجا مولایم سید علی سال‌ها راز و نیاز کرده به شما هم پیشنهاد می کنم بیشتر به این‌جا بیایی». سید محسن همیشه ارزوی شهادت داشت هر زمان گروه عبدالمالک اقدامی تروریستی انجام می‌داد خونش به جوش می‌آمد و آرزو داشت بتواند انتقام خون‌های بی‌گناه را بگیرد وقتی جنگ در سوریه شروع شد دیگر طاقتش طاق شده بود و برای دفاع از حرم عمه سادات به سوریه هجرت کند. به جاهای مختلف برای اعزام سر می‌زد. وقتی موفق شد در پوست خودش نمی‌گنجید همرزم‌های سید می‌گویند او خیلی از تکفیری‌ها را به خاک خون کشید و حضورش رعب و وحشت سنگینی در دل تکفیری‌ها ایجاد کرده بود و سرانجام به آرزویش رسید، از شهید بزرگوار سه فرزند به یادکار مانده است مزارشهید بزرگوار شهر بزمان شهرستان ایرانشهر روحش شاد مجمع جهاني خادمين شهدا http://eitaa.com/joinchat/4102750219C440b76c0dd