وقتی که دشمنان نظام تبیلغ می کردن که محصلین روبا اجبار به جبهه میارن و دانش آموزاهم برای فرار از درس به جبهه می رون 😡روزی فرمانده گردان به میون رزمندهای کم سن و سال اومدو گفت: عملیاتی در پیش و برای باز کردن معبر نیاز به تعدادی نیروی از جان گذشته داریم که خودشون و روی مین ها بندازن تا راه برای دیگر رزمنده ها باز بشه😔 و گفت هر کی حاظر ثبت نام کنه اولین نفری که بلند شد من بودم و برای رفتن اعلام آمادگی کردم💪غیر ازمن تعداد قابل توجهی نوجوان نیز ثبت نام کردن👌 حسین بهم گفت امیر نرواصلا از پدرو مادرت اجازه گرفتی گفتم اجازه حضور تو جبهه بهم دادن قطعا خودشونو برای شهادت منم اماده کردن ☺️ همه نیروهایی که ثبت نام کرده بودن روبه خط کردن و از روی لیست سوار اتوبوس شدن 👌همه خوشحال از اینکه تا ساعاتی دیگه به ملاقات خدا میریم 😇 من از همه خوشحال تر و شادابتر بود و دائم با دوستام شوخی و مزاح می کردم خودموتواوج آسمون می دیدم😅 زودتر از بقیه سوار اتوبوس شدم و ردیف اول نشستم بقیه رزمنده ها نیز به ترتیب سوار شدن شروع به خواندن شعرهای حماسی کردم بقیه رزمنده ها هم همخوانی کردن😊بعدم شروع به خوندن دعا و مناجات کردیم ✌️ حس عجیبی داشتم دائما بیرون نگاه میکردم و برای امام و خانوادم دعا میکردم دیگه حسابی نور بالا میزدم😅قرانی که مادرم بهم داد باز کردم شروع کردم به خوندن و مناجات با خدا😊یهو اتوبوس ترمز محکی کرد همه راننده نگاه کردیم 😳چی شده اخه یهو دیدیم فرمانده صورتش پر از اشک و خیس خیس اومد وسط اتوبوس بچهارو نوازش داد و گفت عزیزانم من میخواستم شمارو امتحان کنم ببنم انگیزه خدایی دارید 😔شماروسفیدم کردید و پیروز شدید قطعاثواب خود گذشتگیتون نزد خدا محفوظ 😍بهتون افتخار میکنم و شما رهروراه امام حسین (ع )هستید از ته دل اهی کشیدم اشکم سرازیر شد و از خدا توفیق شهادت خواستم و خداروشکر زود اجابت شد ۱۵سالگی سال ۶۲جزیره مجنون اسمونی شدم و ۳۴سال مهمان مادر پهلو شکسته🌷