|🌷|🍃• 🍃 • دیدار شهید در به روایت خواهر شهید صدا منو به سمتی میکشوند که پیکر علی آقا گویی به روی بال فرشته به سمت ما میومد بغض ،حالخوش،نگرانی،انتظار،دلتنگی و... زبانم قادر به وصف حال اون لحظه نیست گویی خدا حول حالنا به احسن الحال رقم زده بود احوال خانواده رو بعد این چند روز دلتنگی بعد از از شنیدن خبر شهادت علی آقا همه از هم سبقت می‌گرفتند تا نزدیک ترین جا کنار پیکر علی آقا باشند حتی به اندازه یک قدم برای تبرک جستن از پیکر علی آقا همه از هم پیشی می‌گرفتند .... چه حال خوشی بود ،آقا مهدی زیارت عاشورا میخوند شنیدن زیارت عاشورا تو اون لحظات مکمل ترین چیز بود برای دل بی قرار یه خواهر به یاد نداشتم وقتی تو جمع خانواده بودیم وقتایی که همه دور هم جمع بودیم اینقدر غرق در سکوت باشی عزیز خواهر ...💚 الحمدالله رب العالمین الحمدالله رب العالمین الحمدالله رب العالمین ما رایت الا جمیلا جز زیبایی چیزی ندیدیم حتی صورت زخمیت حتی محاسن خونیت علی آقا قشنگ بود قشنگی از این بود که تو راه خدا محاسن خضاب به خون کرده بودی عزیز برادرم 💚 کنار مادر بودم پیرو حرف خودش که زمان فوت پدر ازم خواست مراقب مادر باشم دلم پر میزد نزدیک ترین جا کنار پیکر علی آقا اما کنار مادر بودم تو دلم غرق در تماشای چهره پر از نور علی آقا میشدم و سیر نگاهش میکردم این چند لحظه دیدار رو ... اما کنار مادر بودم تو دلم از دلتنگی و نبودنش میگفتم و مویه و ناله میکردم .. اما کنار مادر بودم کنار گوش مادر ذکر یا حسین (ع)ذکر یا زهرا (س)ذکر یا زینب (س)میگفتم امان از ذکر یا زینب کبری (س) خودمو با ذکر خانم زینب(س) تسلی میدادم علی جان داداش چه آروم چه پاک و پر نور کنار خانواده حاضر شدی ما رایت الا جمیلا چه لحظه غریب و آشنایی و چه حال خوش و مضطری بود .. خانواده به دیدار عزیز دلشون رسیده بودند بعد از فراقی که گویی هزار سال گذشته بود هرکس چیزی رو متبرک میکرد به پیکر شهید شهید علی آقابابایی ای که چه مفتخر کرده بودی خانواده رو به این افتخار شهید برادرم 💚 گویی می‌دیم حضورتو نه اینطور با محاسن خونی و پیکر ارباً ارباً بلکه ایستاده پر از نور ،پر از شور ،پر از شوق، پر از حال خوش پر از لبخند انگار کنار هر کدوم از اعضای خانواده می ایستادی و دستی به شونشون می‌زدی و تسلی میدادی و از خوش حالیت میگفتی از حال خوش وصال به معبود بی همتا عزیز برادرم 💚 کنار مادر بودم برای تسکین برای تسلی برای مراقبت از احوالشون اما داداش انگار قلب بی قرار خودمو کنار مادر آروم میکردم انگار از کنار مادر بودن آرامش میجستم اون بزرگواری که از کادر معراج بود گفت نزارید دست به سرش بزنند سرش ترکش خورده .... این پارچه سبزو نزارید کنار بزنند ... یا الله یا الله کدوم خواهری تاب میاره تو اون لحظه عزیز برادرم 💚 پیکر رو که انگار به فاصله چشم به هم زدنی فقط کنار ما بود بردند تا مادر و همسر و فرزندان شهید دقایقی کنار پیکر علی آقا تسلی بگیرند... لحظه ای تمام بغض و حسرت شدم وقتی پیکر پدر رو از حیاط منزل می‌بردم من کنار مادر بودم و نتوانسته بودم مثل همینجا کنار پدر باشم و بوسه ای به صورتش بزنم و سیر نگاهش کنم با صدای بلند گفتم من بابا رو ندیدم... علی من بابا رو ندیدم ..نبریدش... علی آقا گفت بیا بیا آبجی و من از بین جمعیت کنار پیکر پدر نشوند ... الان کی رو صدا میزدم داداش ... الان که پیکر تو رو ندیده بودم دست به صورت متبرکت نکشیده بودم شهید برادرم 💚 وقتی پیکر رو بردند ما موندیم و در های بسته ... ما موندیم و حسرت ... کنار شهدای گمنام نشستم به علی آقا گفتم علی این بار هم به حرفت گوش دادم و کنار مادر بودم اما این بار حسرت موند برام داداش... تو دل خودم با علی آقا حرف میزدم و تسکین میدادم دلتنگی خودمو که مادر برگشت از پیش علی آقا دستشونو گرفتم کنار شهدای گمنام نشستند گفتم مادر شما پسرتو دیدی اما مادر این شهدا گمنام نه پسراشونو دیدن و نه معلوم هست هنوز مادرشورن زنده باشند یا نه برای این شهدا هم مادری کن.... چند دقیقه ای نگذشته بود از درد و دلم با علی آقا که یکی از بچه ها صدام زد خاله این کیف شما نیست اینجا جامونده پشت در ... به سمت در رفتم دوست علی آقا گفت : +میخواهید علی آقا رو ببینید؟ با شوق و تعجب گفتم : _مگه میشه !؟!؟ در رو باز کردند هیچ باورم نمیشد .. علی جان عزیز برادرم 💚 چه سریع حاجت دلم رو دادی حواست به خواهرت بود که تو حسرت نمونه علی جان تا کنار پیکر علی آقا رسیدیم با شوق و ذوق وصف ناپذیر غرق در حال خوش غرق در محبت برادر که حتی بعد شهادت هم حواسش به دل خواهر بود...• ‌🍃 |🌷|🍃•کانال شهید القدس علی آقابابایی 👇 •🆔| https://eitaa.com/joinchat/254542606Ce97d59aac8