🔰 دلنوشته‌ی یک معلم... هم اکنون، سه شنبه ۲ خرداد ماه ۱۴۰۲، ساعت ۱۲ قدم هایم را به سمت مزار قطعه ۵۰ بهشت زهرا علیهاالسلام، آرام آرام برمیدارم. هوای گرم سر ظهر مشتری های هر دکانی را می پراند؛ خب پس طبیعی است که اینجا هم خبری از شلوغی های پنجشنبه عصر نباشد. از میان قبور شهدای خانطومان و حلب که میگذرم انگار صدای همهمه می آید! عده ای دور زده اند حول مزاری که حتی از ازدحام جمعیت هم از نزدیک دیده نمی شود؛ هان اینجاست! مزار رفیق خودمان؛ آرمان عزیز... چه خبر است مگر؟! چرا هر بار که می آیم سر مزار شهید آرمان علی‌وردی انقدر شلوغ است که حتی ما اساتید حوزه و رفقایش نمی توانیم یک دل سیر بالای مزارش بنشینیم؟ مگر تازه شهید شده؟ ماه هاست که از آن غائله هیاهوی استکبار میگذرد اما انگار چیزی که از آن روز ها باقی مانده است همین خون شهید است! اوست که زنده است؛ اوست که حل و عقد میکند و هر چه ماسوی او از یاد رفته... آری و لاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً... شخصی کنار ایستاده و اشک می ریزد؛ مرا که دید به سمتم آمد؛ خب ما معمم هستیم و مردم دل و دلشان را با ما تقسیم که میکنند کمی آرام تر می شوند؛ اما درد و دل او: حاج آقا من میدانم شما از نزدیکان شهید آرمان بودید؛ من از راه دور آمده‌ام سر مزار آرمان که حاجت بگیرم؛ من مبتلا به گناهی هستم و امید دارم شهید برای ترک کردنش دست مرا بگیرد... چه خبر است اینجا؟ گویی هیچوقت دور این مزار از فرشته های آسمانی خالی نیست؛ گویی هیچوقت دور این مزار از تشنگان شربت شهادت خالی نمی شود... آرمان جان رزق آسمانی ای که با خودت به زمین می آوری خیلی دل ها را به خداوند، گره زده است؛ ما را هم مهمان کن... 👤 استاد سطوح عالی حوزه علمیه آیت الله مجتهدی (ره) --------- 📣کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy