| سال بدون او | می‌خوام یه چیز عجیب بگم... یک سال شد، یک سال شده که نیستی، یکسال شده که ندارمت، تویی که همیشه بودی و همیشه دلم به بودنت گرم بود. تواین یک سال شاید به ظاهر برگشته باشم به آدم قبل، ولی یه گوشه دلم هنوز شکستگیش خوب نشده. هنوز شبا که چشمامو می‌بندم تا بخوابم، تصویرت جلو چشمامه، صدات تو گوشمه. هنوز بیشتر شبا بالشم خیس می‌شه و آخر نمی‌فهمم کی خوابم می‌بره... ولی شاید باورت نشه، همش فکر می‌کنم خوابم. منتظرم یه روزی یهو از خواب پاشم ببینم همه‌چی سرجاشه و منم حتما تا لنگ ظهر خواب بودم که همچین خواب مسخره‌ای دیدم. همش منتظرم؛ ولی نمی‌دونم چرا هروقت بیدار می‌شم انگار هنوز خوابم. زود گذشت، دیگه دارم عادت می‌کنم که هروقت بی‌قرارت بودم چشمامو ببندم و خاطراتمونو مرور کنم. شاید کسی ندونه که چقدر برام مهم بودی، چقدر خاطرت برام عزیز بود و هیچ‌وقت، هیچ‌کس، نمی‌فهمه که تو این یکسال چی به من گذشت... از دست دادن تو بزرگ‌ترین ضربه‌ای بود که بهم زدن، و من هیچ‌وقت نه می‌بخشم و نه فراموش می‌کنم... هوامو داشته باش و دستمو هیچ‌وقت رها نکن. دوست دارم داداش بزرگه...💔 ✍🏻 دلنوشته یکی از اقوام شهید به مناسبت اولین سالگرد شهید آرمان ---------- 📣 کانال رسمی شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy