به نام او که شهد شهادت در کامت گذاشت...
در تاریکی شب عکس ماه را در قاب حوضمان انداخته بودی.پروانه ها هم تو را صدا می زدند.یاس ها اینبار بوی عطر پیراهن تو را می دادند.یعقوب وار صدایت می زدم.ناگاه باران از راه رسید.نفس نفس زنان می چکید روی انگشتر یا زهرایم.در نفس های باران صدایی گم شده بود.گوش دل سپردم به نم نم باران.آرام آرام صدایم می زدی.صدای سلامت را از آن دور دست ها شنیدم.لا به لای گلبرگ های لاله عباسی ها.به آسمان نگاه کردم.همه ی ستاره ها کنار هم صورت فلکی چهره ی تو بودند.انگار در هلال ماه نشسته بودی و از آن بالاها برایم دست تکان می دادی.جواب سلامت را با اشک دادم.نمی دانم اشک بود یا نم باران.ناگاه سنجاقک ذهنم پر کشید و نشست روی گل یاد تو...خورشیدی بودی که در زندگیم طلوع کردی و غروب بی نظیرت، راه را برایم چراغانی کرد.از یاد نمی برم روز وصلم را به تو.همسنگری من! رفیق دوست داشتنی! می دانی؟ یاد تو که از تار و پود چادرم روی خاک تشنه باغچه ی خالیمان چکید، دست های خانه پر از گل عشق شد.گل پژمرده ی ایثار دوباره در گلدان خالی قلبم جان گرفت.و اینبار مهتاب خوابید و جایش را داد به تو.و تو که پرکشیدی سوی آسمان و شدی خورشید شب هایمان.شدی دردانه ی خدا...
رفیق صمیمی! انگار که سرنوشتم را با تو نوشته اند.و انگار نامه ی زندگی ات را خودت با دستان خودت در دستانم گذاشتی.انگار یک شب هم که شده، قرعه به نام من افتاده تا در کوچه پس کوچه های قلبم پرسه بزنی...تو که دست به خیرت خوب است؛بیا دوباره دوباره کمی قدم بزن در شهر خاموش دلم.بیا.تو که درس حسین(ع)دیده ای.تو که راه را خوب رفته ای، اینبار پیشروی قافله ی ما توباش.قافله ای که جامانده است از سنگر های طلایی...بیا و ساقی شهد شهادت باش...
تو که رفیق شدن را خوب بلدی!
محمد رضا جان! دفتر قلبم را که ورق بزنی، نامه های دلتنگی ام را که بخوانی، می بینی مُهر سکوتی که بر لب هایم نشانده ام بی دلیل نیست.من سالهاست منتظر یک جرعه شراب از جام زرین شهادت هستم.لب بستم تا باز نکنم جز به نوشیدن یک جرعه آب از دست تو...
رفیق من! نامه ی اعمالم اگر روزی به دست تو رسید،ورق بزن مرا.مبادا که عرق شرم بنشیند روی پیشانی ام و اشک حلقه بزند در چشمانت...
ای خورشید بی غروب! تو که شیرینی شهادت از دامن بی بی زینب چشیده ای ...بیا و امید دل های جامانده باش.بیا چراغ راه در راه ماندگان باش...بیا ستاره باش.ماه باش.هر شب از پشت پنجره لبخند بزن به رویم...
بالهایم هوس با تو پریدن دارد
بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
و از آن روز سرم میل بریدن دارد
و من الله توفیق...
#شهید_آقا_محمد_رضا_دهقان_امیری
#مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#دلنوشته
#ارسالی_از_شما
#منتظر_دلنوشته_های_شما_هستیم🌹
#کلام_شهید_بزرگوار
#همتونم_دعا_میکنم
....................................................................
#کپی_ممنوع
#لطفا_با_لینک_نشر_دهید
|•
@shahid_dehghan