🍃| به نقل از خواهر شهید: از آنجایی که اختلاف سنی من و محمدرضا زیاد نبود جداے از فضاے خواهـر و برادرے فضای‌بین‌ما فضایی‌حمایتگرانه بود.از دوران کودکۍ تا بزرگسالۍ هرجا من نیاز به ڪمڪ داشتم محمد رضا واقعا کم نمی‌گذاشت و این موضوع دوطرفه بود و چون اختلاف سنی ما کم بود خیلی همدیگر را درک می‌کردیم. دو سـال قبل از شھـادت محمدرضا ڪه هنـوز آموزش‌هاے نظامی شروع نشده بود سـر مـزار شهید جهان‌آرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزارشهدا را با گل تزئین کند.در همین حین من درحال فیلم‌برداری از محمدرضا بودم.به من گفت این فیلم‌ها را بعد از شهادتم پخش‌ کن.من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم«حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازه‌ات باشه».در همین حین به او گفتم«حالا قرار است کجا شهید بشی»،گفت«دمشق»،گفتم «تو بروی دمشق‌،دمشق کجا میره؟یک‌چیزی‌بگو‌‌واقعا بشه». گفت«اگر دمشق نشد حلب شهید می‌شوم».همان موقع این‌صحبت‌ها به‌نظرم شوخی‌آمد الان وقتی به شوخی‌هاے محمدرضا نگاه مۍکنم مۍبینم یا مۍدانسته و این حرف‌ها را مۍزده🕊 و یـا خدا شوخی‌هایش را خریده است.. 🌺| @shahid_dehghan