🍃🌹|روایت مادر و دوست
#شهید_محمدرضا_دهقان از زندگی او💜
🍃قدم به حیاط زیباے امامزاده چیذر که میگذارے از مزار احمدی روشن که رد میشوی و عکس چهره خندان و جوانش را که میبینی، دلت قرص میشود که اگر جنگ تمام شد، جهاد تمام نشده و راه برای آن که بخواهد و بخواهندش به پهنای آسمان باز است...
🍃جلوتر اما امید جوانه زده در دل ریشه و برگ بیشترے میگیرد...
جوانی فقط با ۲۰ سال به آن ها پیوسته که وقت رفتنشان به آغوش خدا از میان سنگرها، حتی در این دنیا حضور نداشته است.
قبری که خودش برای خودش انتخاب کرده بود:
♦️مراسم هیأت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید میکرد که به حرفش گوش بدهم.
با انگشت اشاره کرد و گفت که وقتی شهید شدم مرا آن جا دفن کنید. من که باورم نمیشد...حرفش را جدی نگرفتم...
نمیدانستم که آن لحظه شنونده ی وصیت پسرم هستم و روزی شاهد دفن او در آن حیاط هستم.
🍃ابووصال نامی بود که به خاطر علاقهاش به شهید وصالی، همرزم دلاور چمران، بر او گذاشته بودند:
♦️به شهدا خیلی علاقه داشت.
از دوران دبیرستان این علاقهمندی شدیدتر شد. شهید اصغر وصالی فرمانده شهر پاوه مورد توجه خاص او بود و برای همین هم در سوریه اسم مستعار خودش را حسین وصالی گذاشت.
حتی این اسم را روی اسلحهاش حک کرده بود.
📚 روزنامه ی صبح نو (شماره ی 200)
Bonyana.com
🍃🌹|
@shahid_dehghan