🍃📚| بین عملیات ها بود که داشتیم تو مسجد محل استقرارمون استراحت می کردیم. شب قبل از خواب با کلی صحبت می کردیم؛ یه شب بهش گفتم الان چیکاره ای؟ - درس می خونم. - کجا؟ - مدرسه شهید مطهری. با شوخی گفتم طلبه ای؟! - نه بابا حقوق می خونم. - اِ چه جالب منم حقوق می خونم. - می خوای چیکاره بشی بعد درس؟ - فعلا که دارم درس می خونم می خوام یه کار نیمه وقت پیدا کنم، حالا بعدش یه فکری می کنم. - بابا بیا درس و بیخیال شو برو خدمت، زود کارت پایان خدمت و بگیر بیا با هم همکار شیم. - آره خیلی خوبه، اتفاقا این جور کارا که و از داره رو خیلی دوست دارم. درسم تموم شه حتما تو آزمون استخدامی شرکت می کنم. اینجا بود که این شعر یادم افتاد: کوه باشی، سیل یا باران ... چه فرقی می‎‌‌کند؟ سرو باشی، باد یا توفان ... چه فرقی می‎‌‌کند؟ مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان... آسمانِ شام یا ایران چه فرقی می‎‌‌کند؟ قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم.... حصرِ الزهرا و آبادان چه فرقی می‌‎‌کند؟ مرز ما است، هرجا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌‎‌کند؟ هر که را صبح نیست شام مرگ هست... بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌‎‌کند؟ شعله در شعله تن ققنوس می‎سوزد ولی لحظۀ آغاز با پایان چه فرقی می‌‌‌‎کند؟ 🔺نقل از دوست و همرزم 🍃📚| @Shahid_Dehghan