🍃📚|
#خاطره
بین عملیات ها بود که داشتیم تو مسجد محل استقرارمون استراحت می کردیم.
شب قبل از خواب با
#محمدرضا کلی صحبت می کردیم؛
یه شب بهش گفتم الان چیکاره ای؟
- درس می خونم.
- کجا؟
- مدرسه شهید مطهری.
با شوخی گفتم طلبه ای؟!
- نه بابا حقوق می خونم.
- اِ چه جالب منم حقوق می خونم.
- می خوای چیکاره بشی بعد درس؟
- فعلا که دارم درس می خونم می خوام یه کار نیمه وقت پیدا کنم، حالا بعدش یه فکری می کنم.
- بابا بیا درس و بیخیال شو برو خدمت، زود کارت پایان خدمت و بگیر بیا
#آتش_نشانی با هم همکار شیم.
- آره خیلی خوبه، اتفاقا این جور کارا که
#خدمت_به_مردمه و از
#خودگذشتگی داره رو خیلی دوست دارم. درسم تموم شه حتما تو آزمون استخدامی
#آتش_نشانی شرکت می کنم.
اینجا بود که این شعر یادم افتاد:
کوه باشی، سیل یا باران ...
چه فرقی میکند؟
سرو باشی، باد یا توفان ...
چه فرقی میکند؟
مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان...
آسمانِ شام یا ایران چه فرقی میکند؟
قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم....
حصرِ الزهرا و آبادان چه فرقی میکند؟
مرز ما
#عشق است، هرجا اوست آنجا خاک ماست
سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی میکند؟
هر که را صبح
#شهادت نیست شام مرگ هست...
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند؟
شعله در شعله تن ققنوس میسوزد ولی
لحظۀ آغاز با پایان چه فرقی میکند؟
🔺نقل از دوست و همرزم
#شهیدمحمدرضادهقان
🍃📚|
@Shahid_Dehghan