کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃🌹| #مصاحبه #قسمت_هفتم گفتگوی تفصیلی خبرگزاری تسنیم با #خواهر_و_مادرشهید🌹 👇
🍃📽| آن روز جمعه بود و صبح زود همه را بیدار کردم و گفتم بلند شوید از خانه برویدبیرون و این برای خانواده خیلی عجیب بود... همه گفتن این موقع صبح کجا برویم؟؟ دخترم همان لحظه گفت برای شهید عبدالله باقری در بهشت‌زهرا مراسمی گرفتند برویم آنجا. من تا این حرف را شنیدم اجبارشان کردم که با هم بروید بهشت زهرا. برای شوهرم خیلی عجیب بود گفت شما هم بیا. من گفتم نمی‌آیم شما خودتان بروید, می‌خواهم خانه را مرتب کنم و احساس می‌کردم ما در خانه میهمان خواهیم داشت. خانواده حدود ساعت 9 صبح به بهشت زهرا(س) رفتند و من شروع به مرتب کردن خانه کردم. اتاق محمدرضا همان مدلی که قبل از رفتنش چیده بود همانگونه بود.من احساس می‌کردم که باید خانه را خلوت کنیم حتی یادم است که کیف پولش که کنار اتاق بود را برداشتم و دیدم کارت ملی محمدرضا داخل کیفش است, با دیدن کارت ملی اش به محمدرضا گفتم تو دیگر نیستی برای چی بهت نگاه کنم. برای اینکه بهتر بتوانم دوری‌اش را تحمل کنم یکی از پیراهن‌هایش را روی چوب‌لباسی اتاق آویزان کرده بودم و هر روز صبح پیراهنش را بو می‌کردم و گریه می‌کردم که شوهرم و دخترم می‌گفتند: مامان چقدر سوسول شدی که پیراهن محمدرضا را بو می‌کنی! ولی من با این چیزها 45 روز را طاقت آوردم اما آن روز همه اینها را جمع کردم. اتفاقا در آن روز تلفن خانه نیز خیلی زنگ می‌زد می‌خواستم آن خبری را که می‌دانستم به آنها بگویم اما می‌گفتم این خبر موثق نیست و اگر بگویم ممکن است نگران شوند... برگشت خانواده خیلی طول کشید حدود ساعت 2 بعد از ظهر برگشتند سریع سفره ناهار را پهن کردم و سریع آن را جمع کردم, چون به خودم می‌گفتم که هیچ چیز نباید نامرتب باشد و هر لحظه ممکن است ما میهمان داشته باشیم... ... 🍃🌹 @shahid_dehghan🌹🍃