|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
~°♥️°~
ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بیآب و علف حرکت میکردیم کمی جلوتر چیزی را دیدم روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت ان نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیمـ به اطراف نگاه کردن سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده میشد اما آنچه می بینم سراب نبود. شعله های آتش بود، حرارت را از راه دور حس میکردم....😢 نسیم خنکی از آن سو احساس میکردم. به شخص پشت میز سلام کردم میخواستم ببینم چه کار دارد . این دو جوان که در کنار من بودند هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان که در کنار م قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد....
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
کتاب سه دقیقه در قیامت..... اگر میخوای ادامه این کتاب رو ببینی بیا توی کانال زیر .... 🖇 تازه سوپرایز 600 تایی شدنشون میخوان کتاب ان سوی مرگ را بزارند😇 بدو زود جوین بده مطمئم پشیمون نمیشی... 💛
@Dokhtaran_chador
@Dokhtaran_chador
@Dokhtaran_chador
@Dokhtaran_chador
منتظرتونیم ♥️✌️🏻