♨️پارت هیجانی♨️
گوشه ابروی چپم را خاراندم و گفتم :من_خب چه ساعتی ؟سید _ نه صبح.
من_ خب برادرم شمارتم لطف کن که راحت پیدات کنم حوصله گشتن ندارم.
سید_ من سر ساعت اونجام و تا شما نیاین هم جایی نمیرم . با اجازه .
و از کنارم رد شد که داد کشیدم:
من_ فی امان الله برادر سید!😂
با برگشتنم سمت بچه های اکیپ صدای خندا هایشان بلند شد...
💯اگه می خوای ادامشو بخونی زود جوین بده💯👇😱
༺♥️⃟🍃https://eitaa.com/joinchat/1408303240C1f18ec697c