می دونی...
وقتی همینجا پیشمون بودی
ندیده بودمت از نزدیک ولی می دونستم این داستان یه شیری داره یه شیری که الان وسط بر بیابون بی توجه به گرما و سرما داره می جنگه و دسته شجاعان رو اداره میکنه ...
اما تو رفتی..💔
دلتنگی شروع کرد به جنگ با من انگار پدرم بودی
هرچند کم نداشتی از پدری!
تو پدر همه ی ما بودی
مگه پدر کوهی نیس که ما بهش تکیه می کنیم
خوب تو اون کوه بودی که وقتی رفتی کمرمان شکست از غربت از تنهایی...♡
---------•☕️❤️•-----------