|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#Part_81 میدونید من معتقدم هر زن بلدی هایی داره که یک مرد باید بهشون احترام بزاره. از نظرم شماهم بل
آروم زمزمه می‌کنم: - شما برو منم الان میام! چشمکی می زنه همونجوری جواب میده: - زود بیا! و از اتاق خارج میشه و در اتاق رو می‌بنده دفتر رو دوباره بر می‌دارم و روی میز می‌گذارم تا بعد خوردن شام بیام و ادامه‌اش رو بخونم! به جلوی آینه میرم و موهام رو باز می‌کنم و دوباره بالا می‌بندم می‌کنم موهای مشکی رنگی که از مادرم به ارث بردم! از اتاقم خارج میشم و به آشپزخونه میرم، مامان رو از پشت بغل می‌کنم که با لبخند میگه: - دخترم میز رو بذار از زیر کار در نرو با این محبتات که خوب شناختمت. با جیغ میگم: - عه! مامان من اینجوریم؟ که صدای مردونه‌ی طاها بلند میشه و میگه: - آره، نگو نیستی؟ که بیشتر داد می‌زنم: - بابا، نگاه پسرتو اذیتم می‌کنه! بابا خنده کنان به سمت آشپزخونه میاد و دستش رو روی شونه ‌های‌ طاها می‌ذاره و میگه: - دخترم رو اذیت نکن! به مامان کمک می‌کنم و میز رو می‌چینم، حدودا قاشق های آخره که طاها رو به من می‌کنه و میگه: - مامان! دبه‌‌ی ترشی داریم؟ آخه خواهرمون داره ترشیده میشه می‌خوام ترشی بندازمش! که چنگال رو بر‌می‌دارم و براش خط و نشون می‌کشم: - نه اینکه خودت ترشیده نشدی؟ که با پوزخند میگه: - من هنوز تازه بیست و سه سالمه برام وقت زیاده خواهر من ولی شما ترشیده شدی؟ می‌دونی چرا؟ می‌دونه از کلمه‌ی ترشیده بدم میاد هی تکرار می‌کنه... ادامه میده: - چون بلد نیستی ظرف بشوری کارهای خونه رو بکنی همش توی اتاقی و معلوم نیست چکار می‌کنی؟ من اگر امروز به این ثابت نکردم که بلدم ظرف بشورم باید اسمم رو عوض کنم! - مامان ظرفهای امروز با من! - من که از خدامه تو ظرف بشوری ولی چکار کنم که به قول طاها همش تو اتاقی و به حرفهام گوش نمیدی! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛