#Part_82
آروم زمزمه میکنم:
- شما برو منم الان میام!
چشمکی می زنه همونجوری جواب میده:
- زود بیا!
و از اتاق خارج میشه و در اتاق رو میبنده دفتر رو دوباره بر میدارم و روی میز میگذارم تا بعد خوردن شام بیام و ادامهاش رو بخونم!
به جلوی آینه میرم و موهام رو باز میکنم و دوباره بالا میبندم میکنم موهای مشکی رنگی که از مادرم به ارث بردم!
از اتاقم خارج میشم و به آشپزخونه میرم، مامان رو از پشت بغل میکنم که با لبخند میگه:
- دخترم میز رو بذار از زیر کار در نرو با این محبتات که خوب شناختمت.
با جیغ میگم:
- عه! مامان من اینجوریم؟
که صدای مردونهی طاها بلند میشه و میگه:
- آره، نگو نیستی؟
که بیشتر داد میزنم:
- بابا، نگاه پسرتو اذیتم میکنه!
بابا خنده کنان به سمت آشپزخونه میاد و دستش رو روی شونه های طاها میذاره و میگه:
- دخترم رو اذیت نکن!
به مامان کمک میکنم و میز رو میچینم، حدودا قاشق های آخره که طاها رو به من میکنه و میگه:
- مامان! دبهی ترشی داریم؟ آخه خواهرمون داره ترشیده میشه میخوام ترشی بندازمش!
که چنگال رو برمیدارم و براش خط و نشون میکشم:
- نه اینکه خودت ترشیده نشدی؟
که با پوزخند میگه:
- من هنوز تازه بیست و سه سالمه برام وقت زیاده خواهر من ولی شما ترشیده شدی؟ میدونی چرا؟
میدونه از کلمهی ترشیده بدم میاد هی تکرار میکنه...
ادامه میده:
- چون بلد نیستی ظرف بشوری کارهای خونه رو بکنی همش توی اتاقی و معلوم نیست چکار میکنی؟
من اگر امروز به این ثابت نکردم که بلدم ظرف بشورم باید اسمم رو عوض کنم!
- مامان ظرفهای امروز با من!
- من که از خدامه تو ظرف بشوری ولی چکار کنم که به قول طاها همش تو اتاقی و به حرفهام گوش نمیدی!
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『
@Shahid_dehghann』🌿💛